بریده‌های کتاب راز خدمتکار

اما من نیازی ندارم که در گوگل دنبال چیزی بگردم. خودم میدانم چطور باید لکه خون را از روی پارچه پاک کنم

_... متاسفم _متاسفی! تو صف سینما که ازش جلو نزدی! تو کشتیش! اون به خاطر تو مرد.

خنده دار است. وقتی کاری درست است، فقط میدانید که درست است.!

و برایش بهایی ابدی پرداخت

اما من نیازی ندارم در گوگلدنبال چیزی بگردم.خودم میدانم چطور باید لکه خون را از روی پارچه پاک کنم.

به هر حال، سیر کردن در گذشته سودی ندارد. نه وقتی آینده این قدر گنگ به نظر میرسد...

می‌توانیم یک زندگی عادی و بی‌نقص داشته باشیم هرچند، شک دارم چنین اتفاقی برای من بیفتد .هیچ وقت عادی و بی‌نقص نبودم

او قضاوت بسیار بدی کرد و آدم بسیار خطرناکی را دست کم گرفت. من را‌. و برایش بهایی ابدی پرداخت.

پرداختن به گذشته که فایده ای ندارد؛ آن هم تا وقتی که آینده این‌قدر ناامیدکننده به نظر می‌رسد.

پرداختن به گذشته که فایده‌ای ندارد؛ آن هم تا وقتی‌که آینده این‌قدر ناامیدکننده به نظر می‌رسد.

بدون درگیری تسلیم نمی‌شوم.

پرداختن به گذشته که فایده‌ای ندارد؛ آن هم تا وقتی‌که آینده این‌قدر ناامیدکننده به نظر می‌رسد.

اما من کی هستم که قضاوت کنم؟ بسیارخب، من فقط کمی قضاوت می‌کنم.

دیگر وقتش است که با عواقب کارم روبه رو شوم

« يه يارويي رو ميشناسم... .»

تمام این چیزها با یک تمیزکاری ساده شروع شد و حالا احتمالا با پاک کردن خونم از کف کلبه به پایان می‌رسد.