بریدههای کتاب دلتنگی در فروشگاه اچ مارت Daydreamer 1403/11/21 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 32 گناه او تنها اهمیت دادنِ بیش از حد بود. 0 7 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 301 اینکه کسی از من مراقبت میکرد حس خوبی داشت. 0 2 Daydreamer 1403/11/24 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 139 اینا موئه مامان،دوباره در میاد.:) 0 4 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 192 گفتن اینکه این واقعا زندگی کردن بود، هر روز سختتر از روز قبل میشد. 0 2 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 259 به این نتیجه رسیدیم که اگر به جایی برویم که هیچکدام تا به حال نرفته بودیم، میتوانستیم فقط یک لحظه، فراموش کنیم که زندگیمان چقدر از هم پاشیده است. 0 2 Daydreamer 1403/11/24 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 109 همه این داستانها اقرار میکردند که:مامان،حق با تو بود. 0 4 Satoru 1403/11/29 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 181 مادرم تنها کسی در دنیا بود که میتوانست به من بگوید همه مسائل به نحوی حل خواهند شد. 0 8 Daydreamer 1403/11/24 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 83 +وقتی من مدرسه ام،تو کل روز چیکار میکنی؟ -من کارای زیادی انجام میدم،خب؟! تو متوجهشون نمیشی چون لوسی.وقتی از خونه بری،تمام کارایی که مامان برات انجام میده رو متوجه میشی. 0 3 Satoru 1403/11/29 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 174 مادرم میگفت: «چطور میتونی وقتی همچین اتفاقی می افته، به خدا اعتقاد داشته باشی؟» 0 6 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 174 "چطور میتونی وقتی همچین اتفاقی میافته، به خدا اعتقاد داشته باشی؟" 0 2 Satoru 1403/11/29 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 168 من نگران بودم که شیر بقیه حیوونا رو بخوره درست مثل غرور که بقیه اولویتای آدمو به تدریج نابود میکنه. مثلا اگه بیش از حد مغرور باشی، نمیتونی واقعا کسی رو دوست داشته باشی با اگه فکر می کنی همه جور کاری برات کسر شانه ،نمی تونی به تدریج پیشرفت کنی و به موقعیت شغلی خوبی برسی . 0 6 Satoru 1403/11/22 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 83 «وقتی من مدرسه ام، تو کل روز چیکار میکنی؟» «من کارای زیادی انجام میدم، خب ؟! تو متوجهشون نمیشی چون لوسی. وقتی از خونه بری تمام کارایی که مامان برات انجام میده رو متوجه میشی.» 0 8 Satoru 1403/11/29 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 179 وقت آن بود که زندگی کردن را به مردن ترجیح دهند. 0 7 Satoru 1403/12/3 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 340 من اثری بودم که مادرم از خود بر جای گذاشت. اگر نمیتوانستم در کنار او باشم، به مادرم تبدیل میشدم. 0 4 mobina 1403/12/3 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 123 تمام مادران کرهای به اسم فرزندانشان نامیده میشدند. به عنوان مثال، مادرِ جیون، مامانِ جیون بود. من هرگز نام واقعی هیچکدام از مادران را یاد نگرفتم. هویت آنها توسط هویت فرزندانشان بلعیده شده بود. 0 3 mobina 1403/11/30 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 32 گناه او تنها اهمیت دادنِ بیش از حد بود. 0 2 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 163 من هرگز نمیتوانستم کاملا به هر دو محیط و دنیا تعلق داشته باشم. فقط به صورت نصفه و نیمه میتوانستم متعلق به هر یک از این دو دنیا باشم و همیشه منتظر بودم کسی که ادعایش بیشتر از من است و کامل و بینقص به نظر میرسد، هر زمان که اراده کند، مرا از جمع بیرون کند. 0 2 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 136 پدرم در مورد احتمال اینکه مادر زنده نمانَد، و حتی اینکه بدون مادرم مایی وجود نخواهد داشت، صحبت میکرد. 0 3 mobina 1403/12/3 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 118 دیگر برای فراری دور از واقعیت و محاسبه نشده به دلِ تاریکی، نقشه نمیکشیدم؛ اما با تمام وجود آرزو میکردم ظلمت و تاریکی گریبانمان را نگیرد. 0 3 Daydreamer 1403/11/24 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 54 هیچ وقت نمیتونی اینجا مشهور بشی.چون هیچ وقت نمیتونی عروسک خیمه شب بازی کسی بشی. 0 5
بریدههای کتاب دلتنگی در فروشگاه اچ مارت Daydreamer 1403/11/21 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 32 گناه او تنها اهمیت دادنِ بیش از حد بود. 0 7 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 301 اینکه کسی از من مراقبت میکرد حس خوبی داشت. 0 2 Daydreamer 1403/11/24 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 139 اینا موئه مامان،دوباره در میاد.:) 0 4 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 192 گفتن اینکه این واقعا زندگی کردن بود، هر روز سختتر از روز قبل میشد. 0 2 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 259 به این نتیجه رسیدیم که اگر به جایی برویم که هیچکدام تا به حال نرفته بودیم، میتوانستیم فقط یک لحظه، فراموش کنیم که زندگیمان چقدر از هم پاشیده است. 0 2 Daydreamer 1403/11/24 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 109 همه این داستانها اقرار میکردند که:مامان،حق با تو بود. 0 4 Satoru 1403/11/29 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 181 مادرم تنها کسی در دنیا بود که میتوانست به من بگوید همه مسائل به نحوی حل خواهند شد. 0 8 Daydreamer 1403/11/24 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 83 +وقتی من مدرسه ام،تو کل روز چیکار میکنی؟ -من کارای زیادی انجام میدم،خب؟! تو متوجهشون نمیشی چون لوسی.وقتی از خونه بری،تمام کارایی که مامان برات انجام میده رو متوجه میشی. 0 3 Satoru 1403/11/29 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 174 مادرم میگفت: «چطور میتونی وقتی همچین اتفاقی می افته، به خدا اعتقاد داشته باشی؟» 0 6 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 174 "چطور میتونی وقتی همچین اتفاقی میافته، به خدا اعتقاد داشته باشی؟" 0 2 Satoru 1403/11/29 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 168 من نگران بودم که شیر بقیه حیوونا رو بخوره درست مثل غرور که بقیه اولویتای آدمو به تدریج نابود میکنه. مثلا اگه بیش از حد مغرور باشی، نمیتونی واقعا کسی رو دوست داشته باشی با اگه فکر می کنی همه جور کاری برات کسر شانه ،نمی تونی به تدریج پیشرفت کنی و به موقعیت شغلی خوبی برسی . 0 6 Satoru 1403/11/22 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 83 «وقتی من مدرسه ام، تو کل روز چیکار میکنی؟» «من کارای زیادی انجام میدم، خب ؟! تو متوجهشون نمیشی چون لوسی. وقتی از خونه بری تمام کارایی که مامان برات انجام میده رو متوجه میشی.» 0 8 Satoru 1403/11/29 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 179 وقت آن بود که زندگی کردن را به مردن ترجیح دهند. 0 7 Satoru 1403/12/3 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 340 من اثری بودم که مادرم از خود بر جای گذاشت. اگر نمیتوانستم در کنار او باشم، به مادرم تبدیل میشدم. 0 4 mobina 1403/12/3 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 123 تمام مادران کرهای به اسم فرزندانشان نامیده میشدند. به عنوان مثال، مادرِ جیون، مامانِ جیون بود. من هرگز نام واقعی هیچکدام از مادران را یاد نگرفتم. هویت آنها توسط هویت فرزندانشان بلعیده شده بود. 0 3 mobina 1403/11/30 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 32 گناه او تنها اهمیت دادنِ بیش از حد بود. 0 2 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 163 من هرگز نمیتوانستم کاملا به هر دو محیط و دنیا تعلق داشته باشم. فقط به صورت نصفه و نیمه میتوانستم متعلق به هر یک از این دو دنیا باشم و همیشه منتظر بودم کسی که ادعایش بیشتر از من است و کامل و بینقص به نظر میرسد، هر زمان که اراده کند، مرا از جمع بیرون کند. 0 2 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 136 پدرم در مورد احتمال اینکه مادر زنده نمانَد، و حتی اینکه بدون مادرم مایی وجود نخواهد داشت، صحبت میکرد. 0 3 mobina 1403/12/3 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 118 دیگر برای فراری دور از واقعیت و محاسبه نشده به دلِ تاریکی، نقشه نمیکشیدم؛ اما با تمام وجود آرزو میکردم ظلمت و تاریکی گریبانمان را نگیرد. 0 3 Daydreamer 1403/11/24 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.9 11 صفحۀ 54 هیچ وقت نمیتونی اینجا مشهور بشی.چون هیچ وقت نمیتونی عروسک خیمه شب بازی کسی بشی. 0 5