بریدههای کتاب دلتنگی در فروشگاه اچ مارت Daydreamer 1403/11/25 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 190 چون دید من نسبت به پدرم بد می شد؛ درست ماننده یک بشقاب شکسته که تکه های آن بهم چسبانده شده اند و باید همچنان از آن استفاده کرد، اما تنها چیزی که دیده می شود، ترک های آن بشقاب است. 0 4 Satoru 1403/11/24 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 118 با تمام وجود آرزو میکردم ظلمت و تاریکی گریبانمان را نگیرد. 0 13 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 340 من اثری بودم که مادرم از خود برجای گذاشت. اگر نمیتوانستم در کنار او باشم، به مادرم تبدیل میشدم. 0 2 Satoru 1403/11/29 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 236 من برای این اتفاق آمادگی نداشتم هیچ کس مرا برای این اتفاق آماده نکرده بود. چرا باید چنین حسی را تجربه میکردم؟ چرا باید این خاطره یادم میماند؟ 0 13 Daydreamer 1403/11/21 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 26 او عشقش را با دروغهای مصلحتی و تایید کلامی مداوم ابزار نمی کرد؛ بلکه با توجه نامحسوس به چیزهایی که باعث خوشحالی شما می شد و نگه داشتن آن برایتان ابراز عشق می کرد تا بدون آنکه حتی متوجه بشوید در شما حس دلگرم شدن و مورد توجه قرار گرفتن ایجاد کند. 0 34 Daydreamer 1403/11/24 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 56 هرگز اینطور واضح،شاهد ابراز احساسات مادرم نبودم.هرگز ندیده بودم مادرم مانند کودکی باشد که روی رفتارش هیچ کنترلی ندارد. 0 10 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 190 مادرم به جر و بحثی با پدرم اشاره کرده و گفته بود اصلا نمیتواند موضوع بحثشان را به من بگوید، چون دید من نسبت به پدرم بد میشد؛ درست مانند یک بشقاب شکسته که تکههای آن بهم چسبانده شدهاند و باید همچنان از آن استفاده کرد، اما تنها چیزی که دیده میشود، ترکهای آن بشقاب است. 0 2 Satoru 1403/12/2 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 298 من مادرم را به دو زبان صدا میکردم. حتما آن موقع هم میدانستم که هیچ کس به اندازه او دوستم نخواهد داشت. 0 4 mobina 1403/12/3 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 110 با هم بودن من و پدرم بدون حضور مادرم حس عجیبی داشت. من و پدرم هیچوقت زمان زیادی با همدیگه تنها نبودیم. 0 7 Daydreamer 1403/11/25 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 190 این احتمال قریب الوقوعِ خطرناک و ناگفته وجود داشت که اگر مادرم نبود تا من و پدرم را به هم مرتبط کند،کم کم با یکدیگر غریبه میشدیم.آنقدر که می دانستم برای مادرم مهم هستم، برای پدرم مهم نبودم و میتوانستم حدس بزنم که پیامد نبود مادرم،به مشکل برخوردنِ من و پدرم برای با هم زندگی کردن بود؛ به احتمال زیاد سرگردان میشدیم و خانواده مان به کل از هم میپاشید. 0 4 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 131 حالا، بیش از هر زمان دیگر، با اشتیاق فراوان آرزو میکردم راهی پیدا شود تا بتوانم دردی که مادرم تحمل میکرد را به خودم انتقال دهم و من به جای او درد بکشم. 0 3 Daydreamer 1403/11/27 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 272 فکر می کردم موسیقی تمام مشکلاتم را حل خواهد کرد.باور صادقانه و بچگانه من این بود که آهنگها می توانند شفابخش باشند. 0 6 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 242 اینطور به نظر میآمد که مردم دنیا به دو گروه متفاوت تقسیم شدهاند؛ آنهایی که درد را حس کرده و چشیده بودند و آنهایی که دیر یا زود درد را حس میکردند و میچشیدند. 0 2 Satoru 1403/12/1 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 242 اینطور به نظر میآمد که مردم دنیا به دو گروه متفاوت تقسیم شدهاند؛ آنهایی که درد را حس کرده و چشیده بودند و آنهایی که دیر یا زود درد را حس میکردند و میچشیدند. 0 4 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 318 نکند حافظهام ضعیف شده بود، نکند خوابهایم به زمان آن ضربه روحی و روانی معطوف شده بودند، و تصویر مادرم در همان حالت بیماری در ذهنم مانده بود. آیا زمانی که مادرم زیبا بود را از یاد برده بودم؟ 0 2 Satoru 1403/12/1 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 241 احتمال دارد کسانی که می خواهند بچه های خود را بزرگ کنند و به خانواده خود عشق بورزند، به اندازه کسانی که در پی کسب درآمد و خلق کردن و ساختن چیزی هستند احساس رضایت کنند هنر مادرم عشقی بود که در وجود عزیزانش به حیات خود ادامه میداد؛ هنر او تاثیرگذاری و خدمتی به جهان بود که میتوانست به اندازه یک آهنگ یا کتاب جاودان و ماندگار باشد وجود داشتن هنر بدون وجود عشق امکان پذیر نبود. 0 6 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 353 اگر خدایی وجود داشت، به احتمال زیاد مادرم، نزد او رفته بود و میگفت باید کاری کند که اتفاقات خوبی برای من بیفتد. و اگر باید درست در نقطه عطف زندگیمان و دقیقا زمانی که اوضاع داشت خوب میشد، از همدیگر جدا میشدیم، حداقل کاری که خدا میتوانست انجام دهد این بود که کاری کند چند مورد از آرزوهای دست نیافتنی دختر او به حقیقت بپیوندد. 0 2 Satoru 1403/11/29 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 207 زمانی که از مادرم می پرسیدم میخواهد به چه شکل به این دنیا بازگردد. همیشه به من می گفت می خواهد به شکل یک درخت برگردد. این پاسخ اینکه مادرم ترجیح میداد به جای موجودی باشکوه و اسطوره ای در نقش موجودی متواضع و بی حرکت به زندگی بازگردد، عجیب و آرامش بخش بود. 0 7 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 153 اگر مادرم آرامآرام از بین میرفت و میمُرد، من هم میمُردم. 0 3 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 242 او غم و اندوه خود را داشت که باید با آن مواجه میشد، اما فعلا آن را سرکوب کرده بود. زمانی که کسی فرو میپاشد و از حال میرود، دیگری ناخودآگاه وزن او را به دوش میکشد. 0 2
بریدههای کتاب دلتنگی در فروشگاه اچ مارت Daydreamer 1403/11/25 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 190 چون دید من نسبت به پدرم بد می شد؛ درست ماننده یک بشقاب شکسته که تکه های آن بهم چسبانده شده اند و باید همچنان از آن استفاده کرد، اما تنها چیزی که دیده می شود، ترک های آن بشقاب است. 0 4 Satoru 1403/11/24 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 118 با تمام وجود آرزو میکردم ظلمت و تاریکی گریبانمان را نگیرد. 0 13 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 340 من اثری بودم که مادرم از خود برجای گذاشت. اگر نمیتوانستم در کنار او باشم، به مادرم تبدیل میشدم. 0 2 Satoru 1403/11/29 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 236 من برای این اتفاق آمادگی نداشتم هیچ کس مرا برای این اتفاق آماده نکرده بود. چرا باید چنین حسی را تجربه میکردم؟ چرا باید این خاطره یادم میماند؟ 0 13 Daydreamer 1403/11/21 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 26 او عشقش را با دروغهای مصلحتی و تایید کلامی مداوم ابزار نمی کرد؛ بلکه با توجه نامحسوس به چیزهایی که باعث خوشحالی شما می شد و نگه داشتن آن برایتان ابراز عشق می کرد تا بدون آنکه حتی متوجه بشوید در شما حس دلگرم شدن و مورد توجه قرار گرفتن ایجاد کند. 0 34 Daydreamer 1403/11/24 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 56 هرگز اینطور واضح،شاهد ابراز احساسات مادرم نبودم.هرگز ندیده بودم مادرم مانند کودکی باشد که روی رفتارش هیچ کنترلی ندارد. 0 10 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 190 مادرم به جر و بحثی با پدرم اشاره کرده و گفته بود اصلا نمیتواند موضوع بحثشان را به من بگوید، چون دید من نسبت به پدرم بد میشد؛ درست مانند یک بشقاب شکسته که تکههای آن بهم چسبانده شدهاند و باید همچنان از آن استفاده کرد، اما تنها چیزی که دیده میشود، ترکهای آن بشقاب است. 0 2 Satoru 1403/12/2 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 298 من مادرم را به دو زبان صدا میکردم. حتما آن موقع هم میدانستم که هیچ کس به اندازه او دوستم نخواهد داشت. 0 4 mobina 1403/12/3 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 110 با هم بودن من و پدرم بدون حضور مادرم حس عجیبی داشت. من و پدرم هیچوقت زمان زیادی با همدیگه تنها نبودیم. 0 7 Daydreamer 1403/11/25 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 190 این احتمال قریب الوقوعِ خطرناک و ناگفته وجود داشت که اگر مادرم نبود تا من و پدرم را به هم مرتبط کند،کم کم با یکدیگر غریبه میشدیم.آنقدر که می دانستم برای مادرم مهم هستم، برای پدرم مهم نبودم و میتوانستم حدس بزنم که پیامد نبود مادرم،به مشکل برخوردنِ من و پدرم برای با هم زندگی کردن بود؛ به احتمال زیاد سرگردان میشدیم و خانواده مان به کل از هم میپاشید. 0 4 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 131 حالا، بیش از هر زمان دیگر، با اشتیاق فراوان آرزو میکردم راهی پیدا شود تا بتوانم دردی که مادرم تحمل میکرد را به خودم انتقال دهم و من به جای او درد بکشم. 0 3 Daydreamer 1403/11/27 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 272 فکر می کردم موسیقی تمام مشکلاتم را حل خواهد کرد.باور صادقانه و بچگانه من این بود که آهنگها می توانند شفابخش باشند. 0 6 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 242 اینطور به نظر میآمد که مردم دنیا به دو گروه متفاوت تقسیم شدهاند؛ آنهایی که درد را حس کرده و چشیده بودند و آنهایی که دیر یا زود درد را حس میکردند و میچشیدند. 0 2 Satoru 1403/12/1 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 242 اینطور به نظر میآمد که مردم دنیا به دو گروه متفاوت تقسیم شدهاند؛ آنهایی که درد را حس کرده و چشیده بودند و آنهایی که دیر یا زود درد را حس میکردند و میچشیدند. 0 4 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 318 نکند حافظهام ضعیف شده بود، نکند خوابهایم به زمان آن ضربه روحی و روانی معطوف شده بودند، و تصویر مادرم در همان حالت بیماری در ذهنم مانده بود. آیا زمانی که مادرم زیبا بود را از یاد برده بودم؟ 0 2 Satoru 1403/12/1 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 241 احتمال دارد کسانی که می خواهند بچه های خود را بزرگ کنند و به خانواده خود عشق بورزند، به اندازه کسانی که در پی کسب درآمد و خلق کردن و ساختن چیزی هستند احساس رضایت کنند هنر مادرم عشقی بود که در وجود عزیزانش به حیات خود ادامه میداد؛ هنر او تاثیرگذاری و خدمتی به جهان بود که میتوانست به اندازه یک آهنگ یا کتاب جاودان و ماندگار باشد وجود داشتن هنر بدون وجود عشق امکان پذیر نبود. 0 6 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 353 اگر خدایی وجود داشت، به احتمال زیاد مادرم، نزد او رفته بود و میگفت باید کاری کند که اتفاقات خوبی برای من بیفتد. و اگر باید درست در نقطه عطف زندگیمان و دقیقا زمانی که اوضاع داشت خوب میشد، از همدیگر جدا میشدیم، حداقل کاری که خدا میتوانست انجام دهد این بود که کاری کند چند مورد از آرزوهای دست نیافتنی دختر او به حقیقت بپیوندد. 0 2 Satoru 1403/11/29 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 207 زمانی که از مادرم می پرسیدم میخواهد به چه شکل به این دنیا بازگردد. همیشه به من می گفت می خواهد به شکل یک درخت برگردد. این پاسخ اینکه مادرم ترجیح میداد به جای موجودی باشکوه و اسطوره ای در نقش موجودی متواضع و بی حرکت به زندگی بازگردد، عجیب و آرامش بخش بود. 0 7 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 153 اگر مادرم آرامآرام از بین میرفت و میمُرد، من هم میمُردم. 0 3 mobina 1403/12/4 دلتنگی در فروشگاه اچ مارت میشل زانر 3.8 8 صفحۀ 242 او غم و اندوه خود را داشت که باید با آن مواجه میشد، اما فعلا آن را سرکوب کرده بود. زمانی که کسی فرو میپاشد و از حال میرود، دیگری ناخودآگاه وزن او را به دوش میکشد. 0 2