بریده کتابهای از تابستان تا تابستان suny 1403/5/28 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 98 بابا بزرگ نگاهی جدی بهم انداخت و گفت دلتنگ شدن برای آدمها، بهترین حس غم انگیز دنیاست. گفت:«ببین رفیق، اگه به خاطر دلتنگی برای کسی غمگین میشی، یعنی اون آدم برات مهمه. اینکه کسی برات مهم باشه، بهترین چیز دنیاست. ما کسایی که دلتنگشون هستیم رو توی قلبمون نگه میداریم.» و دستش را آرام به سینه اش کوبید. گفتم: «اوهوم...» و آستینم را به چشمهایم کشیدم. «ولی بابابزرگ، آدم نمی تونه با کسایی که این توئن بازی کنه.» و دستم را به سینه ی خودم کوبیدم. بابابزرگ سرش را تکان داد؛ درک میکرد. 0 30 شخصی به نآم صآینآ 🫤 1403/11/24 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 87 عصر، مامان توضیح داد که گاهی اوقات ، درک مرگ آدم ها سخت است. 0 3 شخصی به نآم صآینآ 🫤 1403/11/24 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 78 اگر من سقوط کرده بودم ، لنا آنقدر ها هم نگرانم نمی شد. 0 1 شخصی به نآم صآینآ 🫤 1403/11/24 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 85 گفتم:" خیلی وقتا از اینکه لنا رو از دست بدم میترسم . ولی فکر نکنم اون از اینکه منو از دست بده بترسه." 0 14 شخصی به نآم صآینآ 🫤 1403/11/24 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 68 گفت:"آه... گذر زمان خیلی غم انگیزه ." 0 9 شخصی به نآم صآینآ 🫤 1403/11/24 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 87 مرگ هم تقریبا مثل برف است ؛ نمی دانی کی می اید، حتی اگر وقتش معمولا زمستان ها باشد. 0 7 suny 1403/5/28 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 65 برای همین بابابزرگ را این قدر دوست دارم. میدانم که او هم همان قدر از من خوشش می آید، که من از او خوشم میآید. اما درباره ی لنا به این راحتی ها نمیشود نظر داد. 0 3 شخصی به نآم صآینآ 🫤 1403/11/24 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 70 وقتی کشوری به کشور دیگر حمله می کند ، همه چیز سروته می شود : کارهای غیر قانونی تبدیل میشوند به درست ترین کارهای ممکن. 0 2
بریده کتابهای از تابستان تا تابستان suny 1403/5/28 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 98 بابا بزرگ نگاهی جدی بهم انداخت و گفت دلتنگ شدن برای آدمها، بهترین حس غم انگیز دنیاست. گفت:«ببین رفیق، اگه به خاطر دلتنگی برای کسی غمگین میشی، یعنی اون آدم برات مهمه. اینکه کسی برات مهم باشه، بهترین چیز دنیاست. ما کسایی که دلتنگشون هستیم رو توی قلبمون نگه میداریم.» و دستش را آرام به سینه اش کوبید. گفتم: «اوهوم...» و آستینم را به چشمهایم کشیدم. «ولی بابابزرگ، آدم نمی تونه با کسایی که این توئن بازی کنه.» و دستم را به سینه ی خودم کوبیدم. بابابزرگ سرش را تکان داد؛ درک میکرد. 0 30 شخصی به نآم صآینآ 🫤 1403/11/24 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 87 عصر، مامان توضیح داد که گاهی اوقات ، درک مرگ آدم ها سخت است. 0 3 شخصی به نآم صآینآ 🫤 1403/11/24 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 78 اگر من سقوط کرده بودم ، لنا آنقدر ها هم نگرانم نمی شد. 0 1 شخصی به نآم صآینآ 🫤 1403/11/24 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 85 گفتم:" خیلی وقتا از اینکه لنا رو از دست بدم میترسم . ولی فکر نکنم اون از اینکه منو از دست بده بترسه." 0 14 شخصی به نآم صآینآ 🫤 1403/11/24 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 68 گفت:"آه... گذر زمان خیلی غم انگیزه ." 0 9 شخصی به نآم صآینآ 🫤 1403/11/24 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 87 مرگ هم تقریبا مثل برف است ؛ نمی دانی کی می اید، حتی اگر وقتش معمولا زمستان ها باشد. 0 7 suny 1403/5/28 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 65 برای همین بابابزرگ را این قدر دوست دارم. میدانم که او هم همان قدر از من خوشش می آید، که من از او خوشم میآید. اما درباره ی لنا به این راحتی ها نمیشود نظر داد. 0 3 شخصی به نآم صآینآ 🫤 1403/11/24 از تابستان تا تابستان ماریا پار 4.0 15 صفحۀ 70 وقتی کشوری به کشور دیگر حمله می کند ، همه چیز سروته می شود : کارهای غیر قانونی تبدیل میشوند به درست ترین کارهای ممکن. 0 2