بریده‌های کتاب زبان جادویی دیگران

چه کسی می‌گوید که عشقِ دردناک دیگر عشق نیست؟

تو باعث میشی دیگران نگرانت بشن بهتر نیست یکم بیشتر به اطرافیانت اهمیت بدی؟

شعر، گفتن چیزیه که باید گفته بشه. _ و نه چیز دیگه ای؟ لازم نیست حقیقت رو کادو پیچ کنیم _ اگه حقیقت ساده تر از این حرفا باشه چی؟ اگه آدم نمی‌خواد با حقیقت روبرو بشه چرا شعر میخونه؟

داستان این زن طوری به پایان رسید که گویی فقط هوای سردی بود که از روستا گذشته بود، انگار داستانی بود که همگی باید فراموشش میکردند.

اما لازم نیست چون دخترمی منو ببخشی. لازم نیست هیچ کاری واسه من بکنی، باشه؟ من اونی ام که به دنیا آمدم تا واسه تو همه کار بکنم.

شاید هم اصل ماجرا چیز دیگه‌ایه، تو به من نیاز نداری ( متن داخل پرانتز رو خودم می‌نویسم ولی شاید وقتی بریده کتاب رو میخونید این جمله بهتون حس خاصی نده اما وقتی دارید کتابو میخونید، این جمله غم داره :) )

مهربونی مسیر رسیدن به دوستیه

ما چیزای زیادی نداریم ولی ما شعر رو داریم. ولی میشه فقط با کلمات زندگی کرد؟ با خنده جواب داد: «نه هیچ کس نمیتونه»

اگر دردی توی زندگی نباشه هیچ خاطره ی خوشی هم ساخته نمیشه، موافق نیستی؟

تو نمیدونی یه شعر می‌تونه چه اثراتی داشته باشه.

وقتی با دیگران همکاری میکنی خیلی قوی تر میشی. البته که نمیشه فقط دست بِده داشته باشی اگه اوضاعت خیلی سخت شد، خودت هم از یه نفر کمک بگیر.

میبینی، خدا خودش انتقام ما رو میگیره پس دیگه نیازی نیست ما کاری بکنیم

من هرکاری که بکنم یا هر چیزی که بگم روی گذشته و روی اونا تأثیر می‌ذاره من باور نمیکنم که اونا از بینمون رفتن

شعر به من یاد می دهد چگونه دقتم را بالا ببرم و چگونه به اطرافم اهمیت بدهم

زبان ها در عین اینکه می‌توانند دنیای جدیدی به روی شما باز کنند، می توانند به شما اجازه دهند رابطه ی خود را با دیگران قطع کنید

راسته که می‌گن زندگی آسون نیست. چیزایی که (بدون تلاش) بدست میان، خیلی کمن. هر چیزی بکاری همون رو برداشت می‌کنی، (از هر دستی بدی از همون دست پس می‌گیری)، و اگه روزای سخت داشته باشی، قطعا روزای خوب هم خواهی داشت. و زمانی که پول به دستت می‌رسه، باید یه جایی هم خرجش کنی دیگه، نه؟ همین اسمش زندگیه. واسه همینه که می‌گن نباید به خاطر هیچی ناراحت بشی و قلبت بشکنه. چون (زندگی) همیشه همین بوده.

تنهایی در سرشت من بود با اینکه گاهی می‌توانستم با لبخند زدن این حقیقت تلخ را برای مدتی فراموش کنم

من واقعاً نمی‌دونم الان برای چی اینجام

می‌خوام برم خونه. فکر می‌کنی می‌تونم — برم؟

نمی‌دونم چطور می‌تونم اشتیاق خودکشی رو از وجودم پاک کنم، قبلا هیچ‌وقت جدی بهش فکر نکرده بودم. اما به نظرم بین زندگی داشتن و زندگی بودن یه فرقی هست. می‌تونم اولی رو رها کنم. اما دومی، نمی‌تونم رهاش کنم – مهم نیست چی بشه. شاید خبر خوبی باشه. چه زندگی رو ادامه بدم یا ندم، من خودم زندگی هستم.