بریدههای کتاب توپچنار autumngirl 1404/2/12 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 157 آرزو میکرد که ماه طناب بلندی از مهتاب ببافد و برایش بفرستد و او را به نزد خود بکشاند ، اگرچه هروقت دلش میگرفت چنین سودایی به سرش میافتاد ... 🌙 0 6 autumngirl 1404/2/12 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 171 فرزانه نگاهش را از شاخه پر از برف پشت پنجره برداشت و لحاف را به سرش کشید . شب بوی برگ شمعدانی میداد ... 🪴 0 4 autumngirl 1404/2/12 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 150 دل عاشق بود و فرزانه عاقل ، عقل هم که از عشق چیزی نمیدانست، و تا میتوانست بر جویبار مهر، بند میبست و بر سینه دختر حصار خار میکشید غافل از اینکه مهربان یادِ مرد ، خونین از خارزارها میگذشت و هزار پاره میشد و از هر پاره اش شقایقی میشکفت و سرخی اش را به گونه های دختر میبخشید . 0 4 autumngirl 1404/2/9 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 65 چهره شکسته پدر و آن کت کهنه اش را که همیشه بوی خاک میداد به خاطر آورد ،گرچه هیچ وقت رابطه صمیمانهای با او نداشت ولی همیشه در اعماق وجود، نگاه مهربان و تن همیشه خسته اش را میستود و به پینه های دستان زمختش که رنج معیشت در شکافشان کبره بسته بود ، حرمت میگذاشت . 0 3 autumngirl 1404/2/13 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 233 گنجشک کوچک نو پروبالی که از سینهاش برخاسته بود ، روی شانه عزیزپیر نشست ... 1 4 autumngirl 1404/2/13 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 222 " با این حساب زندگی ارزش تحمل این همه بدبختی رو نداره " فرزانه موهای خیسش رو از روی پیشانی کنار زد و پاسخ داد : " نه اینطور نیست، همه ما همیشه، یک دلیلی برای تحمل بدبختی هایمان داریم " " چه دلیلی ؟ " فرزانه پس از لختی سکوت ، جواب داد : " دلبستگی! " 0 4 autumngirl 1404/2/13 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 207 بوسیدش، بوی نرگس می داد ... 1 3 autumngirl 1404/2/9 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 89 " با باران یک جمله بساز " " باران نیامد . " 0 3 autumngirl 1404/2/13 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 223 هیچ کس برای خودش زندگی نمیکند ، همین طور که هیچ وقت ابر ، به خودش نمیبارد . 0 5
بریدههای کتاب توپچنار autumngirl 1404/2/12 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 157 آرزو میکرد که ماه طناب بلندی از مهتاب ببافد و برایش بفرستد و او را به نزد خود بکشاند ، اگرچه هروقت دلش میگرفت چنین سودایی به سرش میافتاد ... 🌙 0 6 autumngirl 1404/2/12 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 171 فرزانه نگاهش را از شاخه پر از برف پشت پنجره برداشت و لحاف را به سرش کشید . شب بوی برگ شمعدانی میداد ... 🪴 0 4 autumngirl 1404/2/12 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 150 دل عاشق بود و فرزانه عاقل ، عقل هم که از عشق چیزی نمیدانست، و تا میتوانست بر جویبار مهر، بند میبست و بر سینه دختر حصار خار میکشید غافل از اینکه مهربان یادِ مرد ، خونین از خارزارها میگذشت و هزار پاره میشد و از هر پاره اش شقایقی میشکفت و سرخی اش را به گونه های دختر میبخشید . 0 4 autumngirl 1404/2/9 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 65 چهره شکسته پدر و آن کت کهنه اش را که همیشه بوی خاک میداد به خاطر آورد ،گرچه هیچ وقت رابطه صمیمانهای با او نداشت ولی همیشه در اعماق وجود، نگاه مهربان و تن همیشه خسته اش را میستود و به پینه های دستان زمختش که رنج معیشت در شکافشان کبره بسته بود ، حرمت میگذاشت . 0 3 autumngirl 1404/2/13 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 233 گنجشک کوچک نو پروبالی که از سینهاش برخاسته بود ، روی شانه عزیزپیر نشست ... 1 4 autumngirl 1404/2/13 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 222 " با این حساب زندگی ارزش تحمل این همه بدبختی رو نداره " فرزانه موهای خیسش رو از روی پیشانی کنار زد و پاسخ داد : " نه اینطور نیست، همه ما همیشه، یک دلیلی برای تحمل بدبختی هایمان داریم " " چه دلیلی ؟ " فرزانه پس از لختی سکوت ، جواب داد : " دلبستگی! " 0 4 autumngirl 1404/2/13 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 207 بوسیدش، بوی نرگس می داد ... 1 3 autumngirl 1404/2/9 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 89 " با باران یک جمله بساز " " باران نیامد . " 0 3 autumngirl 1404/2/13 توپچنار انسیه شاه حسینی 4.5 2 صفحۀ 223 هیچ کس برای خودش زندگی نمیکند ، همین طور که هیچ وقت ابر ، به خودش نمیبارد . 0 5