بریده‌های کتاب نخستین قانون؛ تیغ شمشیر

اگر قرار بود کاری انجام دهد، بهتر بود که فورا انجامش بدهد تا اینکه با ترس از آن زندگی کند.

مجبوری یاد بگیری که عاشق این چیزای کوچیک توی زندگی بشی. مثلا یه حموم داغ. مجبوری همین چیزهای کوچکی رو دوست داشته باشی. چون چیز دیگه‌ای نداری.

توهين و طعنه مال احمق ها و بزدل ها بود.

مثل طاعون مردم رو از خودم دور می‌کنم. ولی شاید همینطوری بهتر باشه. من به همراهی اونها احتیاجی ندارم.

خون برات هیچی به جز خون به ارمغان نمی‌آره.

فراموش کردن چیزای کوچیک خیلی آسونه، ولی بدون پارو، قایق به هیچ دردی نمی‌خوره.

در مورد آدم‌های پولدار همیشه نکات تاریکی وجود داره.

برای به دست آوردن دلاوری، باید ترسید.

من سلاخی شدن رو می‌بینم، یا خوندن آواز پیروزی. بستگی داره کدوم طرف باشی.

یک درخت فقط بخاطر ریشه‌هایی که دارد، قوی است و آگاهی، ریشه‌ی تواناییست!

هرچی بیشتر یاد بگیری، بیشتر می‌فهمی چقدر کم می‌دونی.

گفت:« اعتراف کن .» «تو نمیتونی ....» بنگ! ساطور نوک انگشت وسط تیوفل را جدا کرد.

عجب جایی!یه جورهایی من رو یاد خودم می‌ندازه. هر دومون یه زمانی باشکوه بودیم و هردومون بهترین دورانمون رو پشت سر گذاشتیم.