بریدههای کتاب آشپزخانه mobina 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 53 من وقتی که به طور کل از همهچیز خسته میشوم، وقتی پوستم جوش میزند، در آن غروبهای دلگیر و تنها وقتی دوباره و دوباره با دوستانم تماس میگیرم و کسی در خانه نیست، زندگی خودم – تولدم، تربیتم، همه و همه را زیر سوال میبرم و از آنها متنفر میشوم. تنها حسی که نسبت به همهچیز دارم فقط و فقط پشیمانی است. 0 10 mobina 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 59 با اینکه کنار یکدیگر ایستادهایم، بیشتر از هر کس دیگری در دنیا به هم نزدیکیم و تا ابد با هم دوست میمانیم، باز هم دست یکدیگر را نمیگیریم. هرچقدر هم که بیکس و درمانده باشیم باز هم مصرانه میخواهیم روی پای خودمان بایستیم. 0 6 mobina 1404/2/11 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 51 تا جایی که فهمیده بودم، یأس و ناامیدی لزوما منجر به نابودی نمیشود، بلکه میتوان با وجود آن طبق روال همیشگی زندگی کرد. من پوست کلفت شده بودم. یعنی بزرگسال بودن به معنای زندگی کردن با ابهاماتی ناخوشایند بود؟ اصلا از آن خوشم نمیآمد اما این موضوع ادامه زندگی را آسانتر میکرد. 0 6 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 11 ناگهان متوجه شدم که جهان بیاندازه بزرگ و کیهان بیاندازه سیاه بود. متوجه شیفتگی و تنهاییِ بیحد و حصر آن شدم 0 3 mobina 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 71 "برای من هر روز، تاریکترین روز دنیا بود. اون موقعها حسش نکردم ولی اون تو جای تاریکتری بود." 0 8 mobina 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 82 آخرین ذرههای توانم را هم از دست داده بودم. چیزی در برابر چشمانم در حال تمام شدن بود، چیزی که نمیخواستم تمام شود، ولی توانی برای تحمل کردن نداشتم، چه رسد به جنگیدن. در وجودم تنها یک ناامیدی محزون وجود داشت. 0 5 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 50 به راستی انسان های بزرگ از خود نوری ساطع می کنند که قلب اطرافیانشان را گرم می کند. هنگامی که آن نور خاموش می شود سایه ی سنگینی از ناامیدی به وجود می آید. 0 5 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 73 فهمیدم دنیا به کام من نمیچرخه. این موضوع رو درک کردم که نسبت چیزهای خوب و بد اطرافم عوض شدنی نیستن. تصمیمش با من نبود. کاملاً معلوم بود که بهترین کاری که میشد انجام داد این بود که یه جور شادی مبهم رو قبول کنیم. 0 4 Khatoon 1403/10/27 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 40 همانطور که بزرگتر میشوم ، خیلی بزرگتر ، چیز های زیادی را تجربه می کنم و بارها و بارها به اوج بدبختی میرسم . بارها و بارها رنج میکشم ؛ بارها و بارها دوباره روی پاهای خودم می ایستم . شکست نخواهم خورد . اجازه نخواهم داد روحم نابود شود . 0 19 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 40 همانطور که بزرگتر میشوم، خیلی بزرگتر، چیزهای زیادی را تجربه میکنم و بارها و بارها به اوج بدبختی میرسم. بارها و بارها رنج میکشم؛ بارها و بارها دوباره روی پاهای خودم میایستم. شکست نخواهم خورد. اجازه نخواهم داد روحم نابود شود. 0 5 mobina 1404/2/10 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 21 چه زمانی بود که فهمیدم تنها خودمان میتوانیم مسیر کاملا تاریک و پر از تنهایی که همگی در آن قدم میزنیم را روشن کنیم؟ با اینکه با عشق بزرگ شده بودم، اما همیشه تنها بودم. 0 8 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 51 تا جایی که فهمیده بودم، یاس و ناامیدی لزوماً منجر به نابودی نمیشود، بلکه میتوان با وجود آن طبق روال همیشگی زندگی کرد. من پوست کلفت شده بودم. یعنی بزرگسال بودن به معنای زندگی کردن با ابهاماتی ناخوشایند بود؟ اصلاً از آن خوشم نمیآمد اما این موضوع ادامه زندگی را آسانتر میکرد. 0 5 mobina 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 73 آیا این یعنی شادی؟ چرا انقدر انتخابهای اندکی داریم؟ ما همانند پستترین و صغیرترین کرمها زندگی میکنیم. همیشه شکست خوردهایم – شکستخورده شام درست میکنیم، غذا میخوریم و میخوابیم. هر کسی که دوستش داریم میمیرد. با این وجود دست کشیدن از زندگی قابل قبول نیست. 0 8 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 73 همیشه شکست خورده ایم__شکست خورده شام درست میکنیم، غذا میخوریم و میخوابیم. هر کسی که دوستش داریم میمیرد. با این وجود دست کشیدن از زندگی قابل قبول نیست. 0 5 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 54 هر اتفاقی هم که بیفتد، من میخواهم با علم بر این موضوع، که یک روز خواهم مرد، زندگی کنم. بدون آن زنده نیستم. چیزی که زندگی امروزم را ممکن میکند، باز کردن راه یک نفر در امتداد صخره ای شیبدار در تاریکی است که با رسیدن به جاده ی اصلی نفس راحتی بکشد. دقیقاً همان لحظهای که دیگر نمیتواند تحمل کند، نور ماه را میبیند. 0 5 mobina 1404/2/10 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 40 همانطور که بزرگتر میشوم، خیلی بزرگتر، چیزهای زیادی را تجربه میکنم و بارها و بارها به اوج بدبختی میرسم. بارها و بارها رنج میکشم؛ بارها و بارها دوباره روی پاهای خودم میایستم. شکست نخواهم خورد. اجازه نخواهم داد روحم نابود شود. 1 10 Khatoon 1403/10/28 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 73 امشب دوباره حس کردم که تاریکی جلوی نفس کشیدنم را میگیرد . در خواب عمیق و محزونم ، به نوبت با هر اهریمنی جنگیدم. 0 2 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 22 وقتی مادربزرگم از دنیا رفت، زمان هم در این آپارتمان مرد. درست بودنِ این حقیقت، انکارناپذیر بود. برای تغییر آن هیچ کاری از دستم بر نمیآمد. به جز چرخیدن و ترک کردن آن فضا، تنها یک کار میشد کرد. 0 5 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 39 _زندگی میتونه خیلی سخت باشه. _آره، اما اگه یه نفر ناامیدی واقعی رو تجربه نکرده باشه، بدون اینکه بفهمه چطور جایگاهش توی زندگی رو ارزیابی کنه پیر میشه؛ هیچ وقت متوجه لذت واقعی نمیشه. من قدردان این موضوعم. 0 5 Khatoon 1403/10/28 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 54 دقیقا همان لحظه ای که دیگر نمی تواند تحمل کند ،نور ماه را میبیند. 0 4
بریدههای کتاب آشپزخانه mobina 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 53 من وقتی که به طور کل از همهچیز خسته میشوم، وقتی پوستم جوش میزند، در آن غروبهای دلگیر و تنها وقتی دوباره و دوباره با دوستانم تماس میگیرم و کسی در خانه نیست، زندگی خودم – تولدم، تربیتم، همه و همه را زیر سوال میبرم و از آنها متنفر میشوم. تنها حسی که نسبت به همهچیز دارم فقط و فقط پشیمانی است. 0 10 mobina 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 59 با اینکه کنار یکدیگر ایستادهایم، بیشتر از هر کس دیگری در دنیا به هم نزدیکیم و تا ابد با هم دوست میمانیم، باز هم دست یکدیگر را نمیگیریم. هرچقدر هم که بیکس و درمانده باشیم باز هم مصرانه میخواهیم روی پای خودمان بایستیم. 0 6 mobina 1404/2/11 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 51 تا جایی که فهمیده بودم، یأس و ناامیدی لزوما منجر به نابودی نمیشود، بلکه میتوان با وجود آن طبق روال همیشگی زندگی کرد. من پوست کلفت شده بودم. یعنی بزرگسال بودن به معنای زندگی کردن با ابهاماتی ناخوشایند بود؟ اصلا از آن خوشم نمیآمد اما این موضوع ادامه زندگی را آسانتر میکرد. 0 6 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 11 ناگهان متوجه شدم که جهان بیاندازه بزرگ و کیهان بیاندازه سیاه بود. متوجه شیفتگی و تنهاییِ بیحد و حصر آن شدم 0 3 mobina 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 71 "برای من هر روز، تاریکترین روز دنیا بود. اون موقعها حسش نکردم ولی اون تو جای تاریکتری بود." 0 8 mobina 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 82 آخرین ذرههای توانم را هم از دست داده بودم. چیزی در برابر چشمانم در حال تمام شدن بود، چیزی که نمیخواستم تمام شود، ولی توانی برای تحمل کردن نداشتم، چه رسد به جنگیدن. در وجودم تنها یک ناامیدی محزون وجود داشت. 0 5 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 50 به راستی انسان های بزرگ از خود نوری ساطع می کنند که قلب اطرافیانشان را گرم می کند. هنگامی که آن نور خاموش می شود سایه ی سنگینی از ناامیدی به وجود می آید. 0 5 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 73 فهمیدم دنیا به کام من نمیچرخه. این موضوع رو درک کردم که نسبت چیزهای خوب و بد اطرافم عوض شدنی نیستن. تصمیمش با من نبود. کاملاً معلوم بود که بهترین کاری که میشد انجام داد این بود که یه جور شادی مبهم رو قبول کنیم. 0 4 Khatoon 1403/10/27 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 40 همانطور که بزرگتر میشوم ، خیلی بزرگتر ، چیز های زیادی را تجربه می کنم و بارها و بارها به اوج بدبختی میرسم . بارها و بارها رنج میکشم ؛ بارها و بارها دوباره روی پاهای خودم می ایستم . شکست نخواهم خورد . اجازه نخواهم داد روحم نابود شود . 0 19 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 40 همانطور که بزرگتر میشوم، خیلی بزرگتر، چیزهای زیادی را تجربه میکنم و بارها و بارها به اوج بدبختی میرسم. بارها و بارها رنج میکشم؛ بارها و بارها دوباره روی پاهای خودم میایستم. شکست نخواهم خورد. اجازه نخواهم داد روحم نابود شود. 0 5 mobina 1404/2/10 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 21 چه زمانی بود که فهمیدم تنها خودمان میتوانیم مسیر کاملا تاریک و پر از تنهایی که همگی در آن قدم میزنیم را روشن کنیم؟ با اینکه با عشق بزرگ شده بودم، اما همیشه تنها بودم. 0 8 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 51 تا جایی که فهمیده بودم، یاس و ناامیدی لزوماً منجر به نابودی نمیشود، بلکه میتوان با وجود آن طبق روال همیشگی زندگی کرد. من پوست کلفت شده بودم. یعنی بزرگسال بودن به معنای زندگی کردن با ابهاماتی ناخوشایند بود؟ اصلاً از آن خوشم نمیآمد اما این موضوع ادامه زندگی را آسانتر میکرد. 0 5 mobina 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 73 آیا این یعنی شادی؟ چرا انقدر انتخابهای اندکی داریم؟ ما همانند پستترین و صغیرترین کرمها زندگی میکنیم. همیشه شکست خوردهایم – شکستخورده شام درست میکنیم، غذا میخوریم و میخوابیم. هر کسی که دوستش داریم میمیرد. با این وجود دست کشیدن از زندگی قابل قبول نیست. 0 8 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 73 همیشه شکست خورده ایم__شکست خورده شام درست میکنیم، غذا میخوریم و میخوابیم. هر کسی که دوستش داریم میمیرد. با این وجود دست کشیدن از زندگی قابل قبول نیست. 0 5 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 54 هر اتفاقی هم که بیفتد، من میخواهم با علم بر این موضوع، که یک روز خواهم مرد، زندگی کنم. بدون آن زنده نیستم. چیزی که زندگی امروزم را ممکن میکند، باز کردن راه یک نفر در امتداد صخره ای شیبدار در تاریکی است که با رسیدن به جاده ی اصلی نفس راحتی بکشد. دقیقاً همان لحظهای که دیگر نمیتواند تحمل کند، نور ماه را میبیند. 0 5 mobina 1404/2/10 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 40 همانطور که بزرگتر میشوم، خیلی بزرگتر، چیزهای زیادی را تجربه میکنم و بارها و بارها به اوج بدبختی میرسم. بارها و بارها رنج میکشم؛ بارها و بارها دوباره روی پاهای خودم میایستم. شکست نخواهم خورد. اجازه نخواهم داد روحم نابود شود. 1 10 Khatoon 1403/10/28 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 73 امشب دوباره حس کردم که تاریکی جلوی نفس کشیدنم را میگیرد . در خواب عمیق و محزونم ، به نوبت با هر اهریمنی جنگیدم. 0 2 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 22 وقتی مادربزرگم از دنیا رفت، زمان هم در این آپارتمان مرد. درست بودنِ این حقیقت، انکارناپذیر بود. برای تغییر آن هیچ کاری از دستم بر نمیآمد. به جز چرخیدن و ترک کردن آن فضا، تنها یک کار میشد کرد. 0 5 حنا دروی 1404/2/15 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 39 _زندگی میتونه خیلی سخت باشه. _آره، اما اگه یه نفر ناامیدی واقعی رو تجربه نکرده باشه، بدون اینکه بفهمه چطور جایگاهش توی زندگی رو ارزیابی کنه پیر میشه؛ هیچ وقت متوجه لذت واقعی نمیشه. من قدردان این موضوعم. 0 5 Khatoon 1403/10/28 آشپزخانه بانانا یوشیموتو 3.9 5 صفحۀ 54 دقیقا همان لحظه ای که دیگر نمی تواند تحمل کند ،نور ماه را میبیند. 0 4