بریدههای کتاب هکلبری فین علی 1403/8/5 هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 1 بگذار دنیا چرخ خودش را بزند و هر چه دارم از دستم بگیرد، عزیزانم را، مال و منالم را، همه چیزم را، اما کجا میتواند گوشه گور را از من بگیرد. روزی فرا میرسد که در گور راحت بخوابم و همه چیز را از یاد ببرم. آنوقت است که قلب شکسته من آرام میگیرد. 0 4 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 307 خلاصه ما هم راهمان را کشیدیم و برگشتیم، ولی من دیگر مثل اول آنجور سرحال نبودم، پکر و پلاسیده بودم، انگار پیش خودم کِنِف شده بودم -هرچند هیچ کاری نکرده بودم. ولی خُب، همیشه همینجور است، هیچ فرقی نمیکند که آدم کار خوب بکند یا کار بد؛ وجدانِ آدمیزاد که شعور ندارد، همینجور آدم را آزار میدهد. من اگر یک سگِ زرد داشتم که به اندازهٔ وجدانِ آدمیزاد بیشعور بود، زهر میدادم میکُشتمش. توی دلِ آدم پُر از وجدان است. وجدان بیشتر از همهٔ چیزهای تو دلِ آدم جا میخواهد؛ تازه هیچ فایدهای هم ندارد. تامسایر هم همین را میگوید. 0 1 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 86 لبشکری معذرت خواست و خیلی هم قشنگ معذرت خواست. اینقدر قشنگ معذرت خواست که من گفتم کاش هزار تا دروغ دیگر هم میگفتم که او باز معذرتخواهی کند. 0 0 خوارزمی 1404/2/10 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 184 یک چیز برای من مسلمه - یک گوشهای از دنیا دو وجب خاک در انتظار منه. دنیا میتونه مسیر خودشو مثل همیشه ادامه بده، میتونه همه چیز رو از من بگیره - عزیزامو، اموالمو، همه چیزمو بگیره؛ ولی اون دو وجب خاکو نمی تونه بگیره. 0 4 mahtab 1403/11/23 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 314 آدمی که هشیار نباشه،هیچ وقت هشیار نمیشه؛هیچ وقت نگاه نمیکنن یه چیزی رو به چشم خودشون ببینن؛وقتی هم آدم میبینه بشون میگه باورشون نمیشه. 0 1 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 46 بعد خانوم واتسون مرا برداشت برد توی نمازخانه و دعا خواند، ولی دعایش نتیجهای نداشت.به من گفت که اگر هر روز دعا بخوانم هر چه دلم بخواهد گیرم میآید. اما اینجور نشد.من دعا خواندم. یک بار یک ریسمان ماهیگیری گیرم آمد، ولی قلاب نداشت. ریسمان بدون قلاب چه فایده دارد؟ سه چهار بار هم برای قلاب دعا خواندم، ولی فایدهای نکرد. بالاخره یک روز از میس واتسون خواهش کردم بهجای من دعا بخواند، ولی گفت عجب خری هستی. نگفت چرا. من هم هر چه فکر کردم نفهمیدم چرا خرم. 0 0 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 93 مادام مرا که دید زد زیر گریه و گفت تو برّهٔ گمشدهٔ منی؛ اسم چند جکوجانور دیگر هم روی من گذاشت، ولی منظور بدی نداشت. بعد از شام هم کتابش را میآورد و نَقلِ موسی و گاوچرانها را به من درس میداد و من هِی به مغز خودم فشار میآوردم که این موسی کیست. اما بالاخره معلوم شد موسی خیلی وقت پیش مُرده. من هم تو دلم گفتم پس ولش کن، مهم نیست؛ چون که من به مُردهها هیچ اهمیتی نمیدهم. چیزی نگذشت که هوس کردم چُپُق بکشم. به مادام گفتم اجازه هست، گفت نه. گفت این کار زشت است و کثیف است، باید از این کار دست برداری. بعضی از آدمها این جوریاند؛ با چیزی که اصلاً نمیدانند چیست بیخودی بد میشوند. آن مادام خودش داشت سر مرا با نَقلِ موسی میبُرد، که نه قوم و خویشش بود و نه چیزی؛ هیچ فایدهای هم به حال کسی نداشت، چون که گفتم مُرده بود، اما به چپقکشیدن که فایده هم دارد ایراد میگرفت. تازه خودش هم انفیه میکشید. البته آن هیچ عیبی نداشت، چون خودش میکشید. 0 1 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 52 پانزده دقیقهای طول کشید تا توانستم خودم را راضی کنم که بروم از یک سیاهپوست عذرخواهی کنم. ولی این کار را کردم، و بعد از آن هم هرگز از این کارم پشیمان نشدم. دیگر جیم را اذیت نکردم، و اگر میدانستم آنقدر میرنجد، همان بارِ آخر هم نمیکردم. 0 3
بریدههای کتاب هکلبری فین علی 1403/8/5 هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 1 بگذار دنیا چرخ خودش را بزند و هر چه دارم از دستم بگیرد، عزیزانم را، مال و منالم را، همه چیزم را، اما کجا میتواند گوشه گور را از من بگیرد. روزی فرا میرسد که در گور راحت بخوابم و همه چیز را از یاد ببرم. آنوقت است که قلب شکسته من آرام میگیرد. 0 4 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 307 خلاصه ما هم راهمان را کشیدیم و برگشتیم، ولی من دیگر مثل اول آنجور سرحال نبودم، پکر و پلاسیده بودم، انگار پیش خودم کِنِف شده بودم -هرچند هیچ کاری نکرده بودم. ولی خُب، همیشه همینجور است، هیچ فرقی نمیکند که آدم کار خوب بکند یا کار بد؛ وجدانِ آدمیزاد که شعور ندارد، همینجور آدم را آزار میدهد. من اگر یک سگِ زرد داشتم که به اندازهٔ وجدانِ آدمیزاد بیشعور بود، زهر میدادم میکُشتمش. توی دلِ آدم پُر از وجدان است. وجدان بیشتر از همهٔ چیزهای تو دلِ آدم جا میخواهد؛ تازه هیچ فایدهای هم ندارد. تامسایر هم همین را میگوید. 0 1 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 86 لبشکری معذرت خواست و خیلی هم قشنگ معذرت خواست. اینقدر قشنگ معذرت خواست که من گفتم کاش هزار تا دروغ دیگر هم میگفتم که او باز معذرتخواهی کند. 0 0 خوارزمی 1404/2/10 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 184 یک چیز برای من مسلمه - یک گوشهای از دنیا دو وجب خاک در انتظار منه. دنیا میتونه مسیر خودشو مثل همیشه ادامه بده، میتونه همه چیز رو از من بگیره - عزیزامو، اموالمو، همه چیزمو بگیره؛ ولی اون دو وجب خاکو نمی تونه بگیره. 0 4 mahtab 1403/11/23 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 314 آدمی که هشیار نباشه،هیچ وقت هشیار نمیشه؛هیچ وقت نگاه نمیکنن یه چیزی رو به چشم خودشون ببینن؛وقتی هم آدم میبینه بشون میگه باورشون نمیشه. 0 1 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 46 بعد خانوم واتسون مرا برداشت برد توی نمازخانه و دعا خواند، ولی دعایش نتیجهای نداشت.به من گفت که اگر هر روز دعا بخوانم هر چه دلم بخواهد گیرم میآید. اما اینجور نشد.من دعا خواندم. یک بار یک ریسمان ماهیگیری گیرم آمد، ولی قلاب نداشت. ریسمان بدون قلاب چه فایده دارد؟ سه چهار بار هم برای قلاب دعا خواندم، ولی فایدهای نکرد. بالاخره یک روز از میس واتسون خواهش کردم بهجای من دعا بخواند، ولی گفت عجب خری هستی. نگفت چرا. من هم هر چه فکر کردم نفهمیدم چرا خرم. 0 0 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 93 مادام مرا که دید زد زیر گریه و گفت تو برّهٔ گمشدهٔ منی؛ اسم چند جکوجانور دیگر هم روی من گذاشت، ولی منظور بدی نداشت. بعد از شام هم کتابش را میآورد و نَقلِ موسی و گاوچرانها را به من درس میداد و من هِی به مغز خودم فشار میآوردم که این موسی کیست. اما بالاخره معلوم شد موسی خیلی وقت پیش مُرده. من هم تو دلم گفتم پس ولش کن، مهم نیست؛ چون که من به مُردهها هیچ اهمیتی نمیدهم. چیزی نگذشت که هوس کردم چُپُق بکشم. به مادام گفتم اجازه هست، گفت نه. گفت این کار زشت است و کثیف است، باید از این کار دست برداری. بعضی از آدمها این جوریاند؛ با چیزی که اصلاً نمیدانند چیست بیخودی بد میشوند. آن مادام خودش داشت سر مرا با نَقلِ موسی میبُرد، که نه قوم و خویشش بود و نه چیزی؛ هیچ فایدهای هم به حال کسی نداشت، چون که گفتم مُرده بود، اما به چپقکشیدن که فایده هم دارد ایراد میگرفت. تازه خودش هم انفیه میکشید. البته آن هیچ عیبی نداشت، چون خودش میکشید. 0 1 فاطمه 1403/6/16 سرگذشت هکلبری فین مارک تواین 4.0 12 صفحۀ 52 پانزده دقیقهای طول کشید تا توانستم خودم را راضی کنم که بروم از یک سیاهپوست عذرخواهی کنم. ولی این کار را کردم، و بعد از آن هم هرگز از این کارم پشیمان نشدم. دیگر جیم را اذیت نکردم، و اگر میدانستم آنقدر میرنجد، همان بارِ آخر هم نمیکردم. 0 3