بریده‌های کتاب گفتگو با کافکا

بریدۀ کتاب

صفحۀ 274

این، بریده کتاب نیست. گفتاری فراموش شده و بازیافته در رابطه با کافکا‌ و چند مسئله دیگر است. پیش‌تر یاد‌داشتی درباره اثر نوشته و منتشر کرده‌ام و از آن رو که بهخوان اجازه نگارش چند یادداشت مجزا را نمی‌دهد، بالاجبار به عنوان بریده کتاب منتشرش می‌کنم: به نظر می‌رسد که کافکا در برخی از دیدگاه‌هایش، نوعی ملی‌گرایی را منعکس می‌کرده که گرایش‌هایی به سمت فاشیسم داشته است. این امر البته نه در رفتار عملی، بلکه در نگاه فلسفی و هنری او دیده می‌شود. چنین رویکردی را می‌توان به‌عنوان یکی از پس‌لرزه‌های جنگ جهانی دوم در ادبیات بررسی کرد، حتی اگر خود کافکا هرگز در این جنگ حضور نداشته باشد. در گفت‌وگوهای او با یانوش نیز این مسئله به شکلی ظریف مطرح می‌شود. و این می‌تواند نشان دهنده ذهن پیشتاز و پیشبینی گر کافکا باشد. شاهد این جریان اثر آمریکاست. این وضعیت را می‌توان در برخی جریان‌های ادبی امروز هم مشاهده کرد؛ مثلاً در میان نویسندگان و شاعران ترک‌زبانی که در ایران فعالیت دارند. برخی از این افراد، هرچند در حوزه ادبیات فعال‌اند، اما اندیشه‌هایشان آغشته به نوعی فاشیسم است. البته منظور از فاشیسم در اینجا تنها نژادپرستی نیست، بلکه خودبرتر‌بینی، قیاس‌های ناعادلانه و نگرش‌های تفکیک‌گرایانه مدنظر است. با این حال، تفاوت مهمی میان کافکا و این جریان‌های نوظهور با پیشینه‌ای قدیم وجود دارد. کافکا علی‌رغم درک عمیق از تفاوت‌های فرهنگی و اجتماعی، رویکردی انسان‌دوستانه داشت که مانع از تبدیل شدن نگاهش به یک تعصب مخرب می‌شد. اما در برخی از نویسندگان امروزی، چنین موازنه‌ای دیده نمی‌شود و نگاهشان به جای خودآگاهی، به نوعی تعصب فرهنگی یا برتری‌جویی تبدیل شده است. این معضل البته محدود به یک گروه خاص نیست. ادبیات فارسی نیز از این آفت در امان نمانده است. چه در میان نسل جدید و چه در میان برخی از پیشکسوتان، نوعی خودبرترپنداری ادبی مشاهده می‌شود؛ گویی جایگاه نویسنده یا شاعر بیش از کیفیت اثر او اهمیت دارد. این مسئله باعث شده که بسیاری از آثار جدید، بدون داشتن پشتوانه علمی و ادبی کافی منتشر شوند و تأثیرگذاری چندانی نداشته باشند. البته همواره منتقدان، نویسندگان و شاعران برجسته‌ای بوده‌اند که کلامشان به دلیل دانش عمیق ادبی‌شان اهمیت داشته و دارد. اما نسل جدید، و حتی برخی از قدما، اغلب از این پشتوانه ضروری غافل‌ مانده اند. نتیجه این است که بسیاری از آثار صرفاً نوشته می‌شوند نه از سر ضرورت ادبی، بلکه صرفاً به این دلیل که نویسنده یا شاعر تصور می‌کند می‌تواند چیزی بنویسد. این رویکرد، بیش از آنکه به رشد ادبیات کمک کند، به تورم آثار بی‌کیفیت منجر شده است. ادبیات، اگر بخواهد از این وضعیت عبور کند، نیازمند بازگشت به عمق و اصالت است؛ نه با تکیه بر نام‌ها، بلکه بر مبنای کیفیت آثار. من معتقدم که در ایام آتی این دوره بازگشت به وقوع خواهد پیوست. اما پیش از آن، ظهور دوباره چهره تازه‌تری از فاشیسم و شکست دوباره‌ آن نیازمند است.

0