بریدهای از کتاب گفتگو با کافکا اثر گوستاو یانوش
1403/10/25
صفحۀ 21
من پرندهای کاملا غیر عادی هستم. یک زاغچه هستم، یک Kavka. یکی از همانها که در قفس زغال فروش تاینهوف است. احوال این خویشاوند من، از من خیلی بهتر است. درست است که بالهایش را قیچی کردهاند، ولی در مورد من ابداً احتیاجی به این کار نبود. چون بالهای من مدتهاست تحلیل رفتهاند. به این دلیل، برای من بلندی و دوری بیمفهوم است. سرگشته، میان مردم به این طرف و آن طرف میجهم. مردم با سوءظن تمام نگاهم میکنند. مگر من پرندهای خطرناک، دزد، زاغچه نیستم؟ ولی این فقط ظاهر من است. واقعیت این است که توانایی درک چیزهای درخشان را ندارم. به همین دلیل، حتی پرهای درخشان هم ندارم. رنگ من، چون خاکستر است. زاغچهای هستم که دلش میخواهد در شکاف سنگها گم شود. ولی اینها همه فقط شوخی است تا شما متوجه نشوید امروز چقدر به من بد میگذرد.
من پرندهای کاملا غیر عادی هستم. یک زاغچه هستم، یک Kavka. یکی از همانها که در قفس زغال فروش تاینهوف است. احوال این خویشاوند من، از من خیلی بهتر است. درست است که بالهایش را قیچی کردهاند، ولی در مورد من ابداً احتیاجی به این کار نبود. چون بالهای من مدتهاست تحلیل رفتهاند. به این دلیل، برای من بلندی و دوری بیمفهوم است. سرگشته، میان مردم به این طرف و آن طرف میجهم. مردم با سوءظن تمام نگاهم میکنند. مگر من پرندهای خطرناک، دزد، زاغچه نیستم؟ ولی این فقط ظاهر من است. واقعیت این است که توانایی درک چیزهای درخشان را ندارم. به همین دلیل، حتی پرهای درخشان هم ندارم. رنگ من، چون خاکستر است. زاغچهای هستم که دلش میخواهد در شکاف سنگها گم شود. ولی اینها همه فقط شوخی است تا شما متوجه نشوید امروز چقدر به من بد میگذرد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.