بریدههای کتاب مجوس ایلو 2 روز پیش مجوس جان فاولز 3.5 7 صفحۀ 18 «بزرگترین هدیهی آکسفورد به زندگی متمدن: صداقت سقراطی. متناوباً به من اثبات کرده که طغیان علیه گذشتهی خود کافی نیست. یک روز در جمع دوستانم با بیشرمی به ارتش بدوبیراه گفتم؛ وقتی به اتاقم برگشتم، ناگهان به ذهنم آمد با این که بدون ترس از عقوبت حرفهایی زدهام که میتوانست استخوانهای پدر مرحومم را در گور بلرزاند در کمال شگفتی باز هم تحت تأثیر پدرم بودم. حقیقت این بود که ذاتاً بدبین نبودم؛ بدبینیام از سر عصیان بود. از آن چه ازش نفرت داشتم گریخته بودم ولی جایی پیدا نکرده بودم که دوستش بدارم و بنابراین تظاهر میکردم جایی وجود ندارد که بشود دوستش داشت.» 0 2 ایلو دیروز مجوس جان فاولز 3.5 7 صفحۀ 75 "اوضاعم از الیسون هم بدتر بود، او از زندگیاش بدش میآمد، من از خودم." 0 21 ایلو دیروز مجوس جان فاولز 3.5 7 صفحۀ 52 اگه خودم رو میکشتم تو خوشحال میشدی. دوره میافتادی و به همه میگفتی به خاطر من خودش رو کشت. فکر کنم همین باعث بشه هیچوقت خودکشی نکنم. که نگذارم یه عوضی بیخودی مثل تو ازش به نفع خودش بهره برداری کنه. 0 0 ایلو دیروز مجوس جان فاولز 3.5 7 صفحۀ 58 میدونم وقتی آدمها از هم فاصله میگیرند چه اتفاقی می افته. یک هفته رنج و عذاب، هفتهی بعد غم و اندوه، بعد کم کم فراموش میکنی و آخر سر انگار از اول هیچ اتفاقی نیفتاده، انگار داستان زندگی دو آدم دیگه بوده و دیگه هیچ اهمیتی نداره. 0 0 ایلو دیروز مجوس جان فاولز 3.5 7 صفحۀ 76 من از خودم هیچچیز خلق نکرده بودم، به نیستی تعلق داشتم، به عدم، و اینطور که از شواهد بر می آمد مرگم تنها چیزی بود که میتوانستم خلق کنم. 0 0
بریدههای کتاب مجوس ایلو 2 روز پیش مجوس جان فاولز 3.5 7 صفحۀ 18 «بزرگترین هدیهی آکسفورد به زندگی متمدن: صداقت سقراطی. متناوباً به من اثبات کرده که طغیان علیه گذشتهی خود کافی نیست. یک روز در جمع دوستانم با بیشرمی به ارتش بدوبیراه گفتم؛ وقتی به اتاقم برگشتم، ناگهان به ذهنم آمد با این که بدون ترس از عقوبت حرفهایی زدهام که میتوانست استخوانهای پدر مرحومم را در گور بلرزاند در کمال شگفتی باز هم تحت تأثیر پدرم بودم. حقیقت این بود که ذاتاً بدبین نبودم؛ بدبینیام از سر عصیان بود. از آن چه ازش نفرت داشتم گریخته بودم ولی جایی پیدا نکرده بودم که دوستش بدارم و بنابراین تظاهر میکردم جایی وجود ندارد که بشود دوستش داشت.» 0 2 ایلو دیروز مجوس جان فاولز 3.5 7 صفحۀ 75 "اوضاعم از الیسون هم بدتر بود، او از زندگیاش بدش میآمد، من از خودم." 0 21 ایلو دیروز مجوس جان فاولز 3.5 7 صفحۀ 52 اگه خودم رو میکشتم تو خوشحال میشدی. دوره میافتادی و به همه میگفتی به خاطر من خودش رو کشت. فکر کنم همین باعث بشه هیچوقت خودکشی نکنم. که نگذارم یه عوضی بیخودی مثل تو ازش به نفع خودش بهره برداری کنه. 0 0 ایلو دیروز مجوس جان فاولز 3.5 7 صفحۀ 58 میدونم وقتی آدمها از هم فاصله میگیرند چه اتفاقی می افته. یک هفته رنج و عذاب، هفتهی بعد غم و اندوه، بعد کم کم فراموش میکنی و آخر سر انگار از اول هیچ اتفاقی نیفتاده، انگار داستان زندگی دو آدم دیگه بوده و دیگه هیچ اهمیتی نداره. 0 0 ایلو دیروز مجوس جان فاولز 3.5 7 صفحۀ 76 من از خودم هیچچیز خلق نکرده بودم، به نیستی تعلق داشتم، به عدم، و اینطور که از شواهد بر می آمد مرگم تنها چیزی بود که میتوانستم خلق کنم. 0 0