بریدههای کتاب بهار برایم کاموا بیاور فاطیما اکبری 1404/3/14 بهار برایم کاموا بیاور مریم حسینیان 3.4 45 صفحۀ 128 5 14 فاطیما اکبری 1404/3/14 بهار برایم کاموا بیاور مریم حسینیان 3.4 45 صفحۀ 82 وقتی محاکمه میشوم، دلم میخواهد تو هم باشی،نه این که تنها باشم و همه چیز آوار شود روی سرم. 0 7 نیایش مجدی 1403/10/7 بهار برایم کاموا بیاور مریم حسینیان 3.4 45 صفحۀ 20 انگار روی شانه هایش مسکن ریخته بودند؛ آخر هرکه را بغل می گرفت آرام می شد! 0 24 فاطیما اکبری 1404/3/14 بهار برایم کاموا بیاور مریم حسینیان 3.4 45 صفحۀ 79 با ناخنهایم توی موهایت رعدوبرق ساختم.چشمهایت را بستی و گفتی:《اگه خیالم بابت تو راحت باشه،بهترین روزهای عمرم رو میگذرونم الآن.》 0 6 Helman,'; 1404/4/27 بهار برایم کاموا بیاور مریم حسینیان 3.4 45 صفحۀ 132 زمان که گم شود، حتا کلمات هم گم می شوند. یادم نمی آید کجا بوده ام. خانه ی من که اینجا نیست. یک نفر دیگر با من هست. شاید اورا گم کرده ام. 0 6 فاطیما بهزادی 1404/6/9 بهار برایم کاموا بیاور مریم حسینیان 3.4 45 صفحۀ 7 سایهاش را حس میکردم ، سایه هم نبود. شاید سنگینی بودنش را جایی گوشه اتاق میدیدم.... 0 14 فاطیما بهزادی 1404/6/9 بهار برایم کاموا بیاور مریم حسینیان 3.4 45 صفحۀ 9 نمیدانم چرا هرکس را بغل میکنی آرام میشود. انگار روی شانههایت آرامبخش ریختهاند. 0 15
بریدههای کتاب بهار برایم کاموا بیاور فاطیما اکبری 1404/3/14 بهار برایم کاموا بیاور مریم حسینیان 3.4 45 صفحۀ 128 5 14 فاطیما اکبری 1404/3/14 بهار برایم کاموا بیاور مریم حسینیان 3.4 45 صفحۀ 82 وقتی محاکمه میشوم، دلم میخواهد تو هم باشی،نه این که تنها باشم و همه چیز آوار شود روی سرم. 0 7 نیایش مجدی 1403/10/7 بهار برایم کاموا بیاور مریم حسینیان 3.4 45 صفحۀ 20 انگار روی شانه هایش مسکن ریخته بودند؛ آخر هرکه را بغل می گرفت آرام می شد! 0 24 فاطیما اکبری 1404/3/14 بهار برایم کاموا بیاور مریم حسینیان 3.4 45 صفحۀ 79 با ناخنهایم توی موهایت رعدوبرق ساختم.چشمهایت را بستی و گفتی:《اگه خیالم بابت تو راحت باشه،بهترین روزهای عمرم رو میگذرونم الآن.》 0 6 Helman,'; 1404/4/27 بهار برایم کاموا بیاور مریم حسینیان 3.4 45 صفحۀ 132 زمان که گم شود، حتا کلمات هم گم می شوند. یادم نمی آید کجا بوده ام. خانه ی من که اینجا نیست. یک نفر دیگر با من هست. شاید اورا گم کرده ام. 0 6 فاطیما بهزادی 1404/6/9 بهار برایم کاموا بیاور مریم حسینیان 3.4 45 صفحۀ 7 سایهاش را حس میکردم ، سایه هم نبود. شاید سنگینی بودنش را جایی گوشه اتاق میدیدم.... 0 14 فاطیما بهزادی 1404/6/9 بهار برایم کاموا بیاور مریم حسینیان 3.4 45 صفحۀ 9 نمیدانم چرا هرکس را بغل میکنی آرام میشود. انگار روی شانههایت آرامبخش ریختهاند. 0 15