بریدههای کتاب در خنده ی تو جهانی می خندد آناهیتا 1404/6/10 - 07:55 در خنده ی تو جهانی می خندد پیتر لویت 4.5 0 صفحۀ 28 عشق بدونِ فهمیدن حاصل نمیشود. اگر کسی را نفهمی، نمیتوانی او را دوست بداری. اگر او را نفهمی و دوستش بداری، دوست داشتنِ تو عشق نیست؛ چیزی دیگر است که نام عشق را بر خود نهاده است. 0 1 آناهیتا 1404/6/10 - 08:05 در خنده ی تو جهانی می خندد پیتر لویت 4.5 0 صفحۀ 41 به دستانِ خود نگاه کن و از خود بپرس: «دستانِ من از کِی به وجود آمدهاند؟» من اگر به دستانِ خویش بنگرم، متوجه میشوم که آنها قدمتی بیشتر از سیصدهزار سال دارند. من اجدادِ بیشمارِ خود را در دستان خویش میبینم. آنها در دستان من حضور دارند و هنوز هم زندهاند. من تداوم محض هستم. من حتی یک بار هم نمردهام. اگر من حتی یک بار هم مرده بودم، پس اکنون دستانم چگونه میتوانستند وجود داشته باشند؟ 0 1 آناهیتا 1404/6/10 - 08:11 در خنده ی تو جهانی می خندد پیتر لویت 4.5 0 صفحۀ 42 گاهی گمان میکنیم توان فهم یک ذرهی غبار را داریم. ما حتی تظاهر میکنیم که چیستیِ انسان را نیز فهمیدهایم؛ انسانی که قرار است به خاک بازگردد. ما گمان میکنیم اگر با کسی بیست سال یا سی سال زندگی کنیم، او را فهمیدهایم. به همین دلیل است که وقتی او در کنارمان نشسته است، به چیزهای دیگر میاندیشیم. دیگر علاقهای نداریم که به او فکر کنیم. چه جهلِ وحشتناکی داریم ما! 0 0 آناهیتا 1404/6/10 - 11:57 در خنده ی تو جهانی می خندد پیتر لویت 4.5 0 صفحۀ 59 گمان نکن که میتوانی شر را ناپدید کنی. همه گمان میکنند در جانب خیر ایستادهاند و جانب دیگر، جانب شر است. پروراندن چنین گمانی در سر، کار دشواری نیست. 0 2 آناهیتا 1404/6/10 - 12:03 در خنده ی تو جهانی می خندد پیتر لویت 4.5 0 صفحۀ 61 ما میترسیم، زیرا گمان میکنیم وقتی بمیریم، دیگر یک موجودِ انسانی نخواهیم بود. گمان میکنیم خاک خواهیم شد، غبار خواهیم شد. به تعبیر دیگر گمان میکنیم از وجود انسانی تنزّل خواهیم کرد؛ کاهش خواهیم یافت. اما حقیقت این نیست. ذرهای غبار همهی کائنات را در دلِ خود دارد. 0 2
بریدههای کتاب در خنده ی تو جهانی می خندد آناهیتا 1404/6/10 - 07:55 در خنده ی تو جهانی می خندد پیتر لویت 4.5 0 صفحۀ 28 عشق بدونِ فهمیدن حاصل نمیشود. اگر کسی را نفهمی، نمیتوانی او را دوست بداری. اگر او را نفهمی و دوستش بداری، دوست داشتنِ تو عشق نیست؛ چیزی دیگر است که نام عشق را بر خود نهاده است. 0 1 آناهیتا 1404/6/10 - 08:05 در خنده ی تو جهانی می خندد پیتر لویت 4.5 0 صفحۀ 41 به دستانِ خود نگاه کن و از خود بپرس: «دستانِ من از کِی به وجود آمدهاند؟» من اگر به دستانِ خویش بنگرم، متوجه میشوم که آنها قدمتی بیشتر از سیصدهزار سال دارند. من اجدادِ بیشمارِ خود را در دستان خویش میبینم. آنها در دستان من حضور دارند و هنوز هم زندهاند. من تداوم محض هستم. من حتی یک بار هم نمردهام. اگر من حتی یک بار هم مرده بودم، پس اکنون دستانم چگونه میتوانستند وجود داشته باشند؟ 0 1 آناهیتا 1404/6/10 - 08:11 در خنده ی تو جهانی می خندد پیتر لویت 4.5 0 صفحۀ 42 گاهی گمان میکنیم توان فهم یک ذرهی غبار را داریم. ما حتی تظاهر میکنیم که چیستیِ انسان را نیز فهمیدهایم؛ انسانی که قرار است به خاک بازگردد. ما گمان میکنیم اگر با کسی بیست سال یا سی سال زندگی کنیم، او را فهمیدهایم. به همین دلیل است که وقتی او در کنارمان نشسته است، به چیزهای دیگر میاندیشیم. دیگر علاقهای نداریم که به او فکر کنیم. چه جهلِ وحشتناکی داریم ما! 0 0 آناهیتا 1404/6/10 - 11:57 در خنده ی تو جهانی می خندد پیتر لویت 4.5 0 صفحۀ 59 گمان نکن که میتوانی شر را ناپدید کنی. همه گمان میکنند در جانب خیر ایستادهاند و جانب دیگر، جانب شر است. پروراندن چنین گمانی در سر، کار دشواری نیست. 0 2 آناهیتا 1404/6/10 - 12:03 در خنده ی تو جهانی می خندد پیتر لویت 4.5 0 صفحۀ 61 ما میترسیم، زیرا گمان میکنیم وقتی بمیریم، دیگر یک موجودِ انسانی نخواهیم بود. گمان میکنیم خاک خواهیم شد، غبار خواهیم شد. به تعبیر دیگر گمان میکنیم از وجود انسانی تنزّل خواهیم کرد؛ کاهش خواهیم یافت. اما حقیقت این نیست. ذرهای غبار همهی کائنات را در دلِ خود دارد. 0 2