بریدهای از کتاب مثل خون در رگ های من: نامه های احمد شاملو به آیدا اثر احمد شاملو
1404/1/14
صفحۀ 64
راستش این است.من نمیبایستی به تو نزدیک میشدم،نمیبایستی عشق پاک و بزرگ تو را متوجه خودم میکردم،نمیبایستی بگذارم تو مرا دوست بداری.من مردهیی بیش نیستم و هنگامی که تو را دیدم آخرین نفسهایم را میکشیدم.شرافتمندانه نبود بگذارم تو مردهیی را دوست بداری. افسوس!چشمهای تو که مثل خون در رگهای من دوید، یکبار دیگر مرا به زندگی باز گرداند.
راستش این است.من نمیبایستی به تو نزدیک میشدم،نمیبایستی عشق پاک و بزرگ تو را متوجه خودم میکردم،نمیبایستی بگذارم تو مرا دوست بداری.من مردهیی بیش نیستم و هنگامی که تو را دیدم آخرین نفسهایم را میکشیدم.شرافتمندانه نبود بگذارم تو مردهیی را دوست بداری. افسوس!چشمهای تو که مثل خون در رگهای من دوید، یکبار دیگر مرا به زندگی باز گرداند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.