بریدهای از کتاب اتاقی برای مهمان اثر هلن گارنر
1404/1/22
صفحۀ 108
من زندگیم رو هدر دادم! به مـن نگاه کـن. شـصت و پنـج سـالمـه. چـه کار مفیـدی توی این سـالهـا انجام دادهم؟ همۀ این نعمتها رو حروم کردم. هیچی نشدم. یه آدم سربههوا و بیفکر بودم. همهش از این شاخه به اون شاخه میپریدم. بـا سَـر میخـوردم زمـیـن و بـدون فکـر فـقـط بـه راهـم ادامـه مـیدادم. بختواقبال خوبم رو به باد فنا دادم. گند زدم به شانسم. حالا دیگه هیچی برام باقی نمونده...
من زندگیم رو هدر دادم! به مـن نگاه کـن. شـصت و پنـج سـالمـه. چـه کار مفیـدی توی این سـالهـا انجام دادهم؟ همۀ این نعمتها رو حروم کردم. هیچی نشدم. یه آدم سربههوا و بیفکر بودم. همهش از این شاخه به اون شاخه میپریدم. بـا سَـر میخـوردم زمـیـن و بـدون فکـر فـقـط بـه راهـم ادامـه مـیدادم. بختواقبال خوبم رو به باد فنا دادم. گند زدم به شانسم. حالا دیگه هیچی برام باقی نمونده...
Fatima
1404/1/22
0