بریده‌ای از کتاب خاطرات یک روح اثر کامبیز شیخی

رضا‌.ش

رضا‌.ش

1404/4/15

بریدۀ کتاب

صفحۀ 80

گفتم «امروز با بچه ها سوار ترن برقی شدم. از اونا که سقوط میکنن و ترسناکه یه لحظه توی دلت خالی میشه ولی توی دلت امید داری که زود تموم میشه و این لحظات دلهره به پایان میرسه زندگی هم این طوریه خوشبختانه زود به پایان میرسه.»

گفتم «امروز با بچه ها سوار ترن برقی شدم. از اونا که سقوط میکنن و ترسناکه یه لحظه توی دلت خالی میشه ولی توی دلت امید داری که زود تموم میشه و این لحظات دلهره به پایان میرسه زندگی هم این طوریه خوشبختانه زود به پایان میرسه.»

6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.