بریدهای از کتاب اقلیت اثر فاضل نظری
1403/5/21
صفحۀ 13
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت! که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم زمین از دلبران خالیست یا من چشم و دل سیرم ؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ میخواهد که من میمیرم از این درد و درمانی نمی بینم
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت! که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم زمین از دلبران خالیست یا من چشم و دل سیرم ؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ میخواهد که من میمیرم از این درد و درمانی نمی بینم
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.