بریده‌ای از کتاب لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ اثر الهام شوشتری زاده

بریدۀ کتاب

صفحۀ 125

چشم می‌گشاییم و خود را بر پلکانی می‌یابیم.پایین‌تر، پله‌هایی هستند که انگار از آن‌ها بالا آمده‌ایم و بالاتر، پله‌های بسیار دیگرکه بر فراز سرمان از دید پنهان می‌شوند. لیک آن نگهبان ازلی، بنا به باوری کهن، بر درگاه ورود ما به این جهان ایستاده و جامی از رود نسیان به کام‌مان می‌ریزد تا از جهان پیشین هیچ نتوانیم گفت.

چشم می‌گشاییم و خود را بر پلکانی می‌یابیم.پایین‌تر، پله‌هایی هستند که انگار از آن‌ها بالا آمده‌ایم و بالاتر، پله‌های بسیار دیگرکه بر فراز سرمان از دید پنهان می‌شوند. لیک آن نگهبان ازلی، بنا به باوری کهن، بر درگاه ورود ما به این جهان ایستاده و جامی از رود نسیان به کام‌مان می‌ریزد تا از جهان پیشین هیچ نتوانیم گفت.

522

33

(0/1000)

نظرات

متن امرسون توی این کتاب، یکی از زیباترین چیزهاییه که در زندگیم خوندم. و این جمله‌های ابتدایی هر بار شگفت‌زده‌ام می‌کنه. «ما خود را کجا می‌یابیم؟ در زنجیره‌ای از رویدادها که اول و آخرش را نمی‌شناسیم و گمان می‌کنیم اول و آخری ندارد. چشم باز می‌کنیم و خودرا بر پلکانی می‌یابیم...»

4