بریدهای از کتاب دیلماج اثر حمیدرضا شاه آبادی
1404/1/20
صفحۀ 27
عرق کرده بودم، تنم میلرزید. تکیه دادم به دیوار و نشستم. چشمهایم را روی هم گذاشتم. صورت او در نظرم آمد و لبخندی که به گشودن غنچهای میمانست. هول کردم. ... چشمهایم را باز کردم. و لحظهای اندیشیدم. فهمیدم که این عشق است. ... شاد شدم و به عشقی که در قلبم خانه کرده بود، خوشامد گفتم.
عرق کرده بودم، تنم میلرزید. تکیه دادم به دیوار و نشستم. چشمهایم را روی هم گذاشتم. صورت او در نظرم آمد و لبخندی که به گشودن غنچهای میمانست. هول کردم. ... چشمهایم را باز کردم. و لحظهای اندیشیدم. فهمیدم که این عشق است. ... شاد شدم و به عشقی که در قلبم خانه کرده بود، خوشامد گفتم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.