بریده‌ای از کتاب من او اثر رضا امیرخانی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 253

پیراهنش خاکی شده بود. انگار نمی‌توانست راست بیاستد. درویش پشتِ پیراهنِ مشکیِ علی را که یک‌وری دکمه می‌خورد، تکاند و گفت: - غم را همین جوری، سهل، باید تکاند، علی! یا علی مددی.

پیراهنش خاکی شده بود. انگار نمی‌توانست راست بیاستد. درویش پشتِ پیراهنِ مشکیِ علی را که یک‌وری دکمه می‌خورد، تکاند و گفت: - غم را همین جوری، سهل، باید تکاند، علی! یا علی مددی.

34

5

(0/1000)

نظرات

azardokht

azardokht

6 روز پیش

میبینم ک جز ء من او خوان ها شدی😇
1

1

بله بله :))) 

0