بریدهای از کتاب من او اثر رضا امیرخانی
6 روز پیش
صفحۀ 253
پیراهنش خاکی شده بود. انگار نمیتوانست راست بیاستد. درویش پشتِ پیراهنِ مشکیِ علی را که یکوری دکمه میخورد، تکاند و گفت: - غم را همین جوری، سهل، باید تکاند، علی! یا علی مددی.
پیراهنش خاکی شده بود. انگار نمیتوانست راست بیاستد. درویش پشتِ پیراهنِ مشکیِ علی را که یکوری دکمه میخورد، تکاند و گفت: - غم را همین جوری، سهل، باید تکاند، علی! یا علی مددی.
(0/1000)
محدثه علیمردانی
2 روز پیش
0