بریده‌ای از کتاب بیروت 75 اثر غاده السمان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 142

آه، به بیروت که آمدم قد و بالایم بلندتر از شب بود. سرتاسر دریا هم کوچک‌تر از آن بود که بسترم شود. چادر تاریکی که با ستاره‌ها سوراخ‌سوراخ شده بود، تنگ‌تر از آن بود که سوداهایم را در بر گیرد. همه‌ی زن‌های بیروت برایم کافی نبودند. همه‌ی کافه‌های این شهر سیرم نمی‌کردند. روزنامه‌هایش غرورم را اقناع نمی‌کردند. آه، ببین چگونه چندپاره و پراکنده شدم و امروز در مخفی‌گاه حقیرم، پشت خرده‌ریزها، تکه‌پاره‌های خودم را برمی‌دارم.

آه، به بیروت که آمدم قد و بالایم بلندتر از شب بود. سرتاسر دریا هم کوچک‌تر از آن بود که بسترم شود. چادر تاریکی که با ستاره‌ها سوراخ‌سوراخ شده بود، تنگ‌تر از آن بود که سوداهایم را در بر گیرد. همه‌ی زن‌های بیروت برایم کافی نبودند. همه‌ی کافه‌های این شهر سیرم نمی‌کردند. روزنامه‌هایش غرورم را اقناع نمی‌کردند. آه، ببین چگونه چندپاره و پراکنده شدم و امروز در مخفی‌گاه حقیرم، پشت خرده‌ریزها، تکه‌پاره‌های خودم را برمی‌دارم.

9

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.