بریدهای از کتاب پرنده ی من اثر فریبا وفی
14 ساعت پیش
صفحۀ 98
امیر غریبه و غایب است... کنار امیر دراز میکشم. حالا نه برایش نه زنم، نه مادر، نه خواهر. هیچ ربطی بهم نداریم. نور سرد و سفید تلویزیون مثل نور افکنی از خط دشمن به رویمان افتاده و دنبال شناسایی ماست که مثل دو غریبه روی قالی افتادهایم. به امیر میچسبم و شانههایش را محکم میگیرم. برمیگردد و توی خواب بغلم میکند. حالا نه او شوهر است نه من همسر. نه او مرد است نه من زن. دو آدمیم تنگِ هم و پناهگرفته در هم.
امیر غریبه و غایب است... کنار امیر دراز میکشم. حالا نه برایش نه زنم، نه مادر، نه خواهر. هیچ ربطی بهم نداریم. نور سرد و سفید تلویزیون مثل نور افکنی از خط دشمن به رویمان افتاده و دنبال شناسایی ماست که مثل دو غریبه روی قالی افتادهایم. به امیر میچسبم و شانههایش را محکم میگیرم. برمیگردد و توی خواب بغلم میکند. حالا نه او شوهر است نه من همسر. نه او مرد است نه من زن. دو آدمیم تنگِ هم و پناهگرفته در هم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.