بریدهای از کتاب یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه اثر مارتین مک دونا
1404/4/24
صفحۀ 15
"یه روزی می رسه که هیچ شاه و ملکه ای نباشه. اون زمان هم، آدم ها باز اون قدری که باید، همدیگه رو دوست ندارن و این قضیه چیزی رو حل نمی کنه، ولی دست کم اون زمان دیگه کثافت های کمتری تو دنیا هستن که ما باید بابت زندگی شون پول کلون بدیم."
"یه روزی می رسه که هیچ شاه و ملکه ای نباشه. اون زمان هم، آدم ها باز اون قدری که باید، همدیگه رو دوست ندارن و این قضیه چیزی رو حل نمی کنه، ولی دست کم اون زمان دیگه کثافت های کمتری تو دنیا هستن که ما باید بابت زندگی شون پول کلون بدیم."
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.