بریده‌ای از کتاب دیوان اشعار فروغ فرخزاد اثر حمید رضازاده

zahrakhalaji

zahrakhalaji

1402/7/15

بریدۀ کتاب

صفحۀ 179

آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت بال بلور قوس و قزح های رنگ رنگ درسینه قلب روشن محراب می تپید من شعله ور در آتش آن لحظه ی درنگ گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم درسینه هیچ نیست به جز آرزوی تو ... . . . بلور رویا / دفتر عصیان

آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت بال بلور قوس و قزح های رنگ رنگ درسینه قلب روشن محراب می تپید من شعله ور در آتش آن لحظه ی درنگ گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم درسینه هیچ نیست به جز آرزوی تو ... . . . بلور رویا / دفتر عصیان

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.