بریدهای از کتاب ایذا اثر مصطفی رضایی
1403/6/10
صفحۀ 158
همیشه یک چراغ در ذهنش داشت. یک راهنما که در زندگی آن را آموخته بود: کاری که یقین داری درست است، همان را انجام بده!و ناگهان تمام پریشانیاش، ختم به یک سوال شد: به کاری که قصد انجامش رو کردم، باور دارم؟!
همیشه یک چراغ در ذهنش داشت. یک راهنما که در زندگی آن را آموخته بود: کاری که یقین داری درست است، همان را انجام بده!و ناگهان تمام پریشانیاش، ختم به یک سوال شد: به کاری که قصد انجامش رو کردم، باور دارم؟!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.