بریده‌ای از کتاب قصه های سرزمین اشباح: سیرک عجایب اثر دارن شان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 37

مامان خندید،پیشانیم را بوسید و گفت:"معلوم است که عجیب و غریب نیستی،عزیزم! تو فرشته کوچولوی منی." با پشت،آستینم پیشانیم را پاک کردم و غرغر کردم:"مامان!مامان!"

مامان خندید،پیشانیم را بوسید و گفت:"معلوم است که عجیب و غریب نیستی،عزیزم! تو فرشته کوچولوی منی." با پشت،آستینم پیشانیم را پاک کردم و غرغر کردم:"مامان!مامان!"

36

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.