بریده‌ای از کتاب آنی شرلی در جزیره اثر لوسی مود مونتگمری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 3

داینا پرسید: خانم لیند کی قرار است اسباب کشی کند؟ _فردا. از آمدنش خوشحالم؛ اما این هم تغییر دیگری به حساب می آید. دیروز من و ماریلا همه ی وسایل اتاق مهمان را بیرون آوردیم. راستش اصلاً این کار را دوست نداشتم. می‌دانم حرفم مسخره است، اما حس می‌کردم کارمان نوعی توهین به مقدسات است. من همیشه مثل یک جای مقدس به آن اتاق قدیمی احترام می‌گذاشتم. وقتی بچه بودم احساس می‌کردم آنجا شگفت انگیزترین بخش دنیاست. حتماً یادت است که چه علاقه شدیدی به خوابیدن در اتاق مهمان داشتم؛ اما نه اتاق مهمان گرین گیبلز. چون احتمالاً از ترس یک لحظه هم نمی‌توانستم چشم روی هم بگذارم. حتی آنجا راه نمی‌رفتم . وقتی ماریلا مرا برای انجام کاری به آن اتاق می‌فرستاد، روی نوک پنجه قدم برمی‌داشتم که انگار در جای مهمی هستم و همین که بیرون می‌آمدم نفس راحتی می‌کشیدم.

داینا پرسید: خانم لیند کی قرار است اسباب کشی کند؟ _فردا. از آمدنش خوشحالم؛ اما این هم تغییر دیگری به حساب می آید. دیروز من و ماریلا همه ی وسایل اتاق مهمان را بیرون آوردیم. راستش اصلاً این کار را دوست نداشتم. می‌دانم حرفم مسخره است، اما حس می‌کردم کارمان نوعی توهین به مقدسات است. من همیشه مثل یک جای مقدس به آن اتاق قدیمی احترام می‌گذاشتم. وقتی بچه بودم احساس می‌کردم آنجا شگفت انگیزترین بخش دنیاست. حتماً یادت است که چه علاقه شدیدی به خوابیدن در اتاق مهمان داشتم؛ اما نه اتاق مهمان گرین گیبلز. چون احتمالاً از ترس یک لحظه هم نمی‌توانستم چشم روی هم بگذارم. حتی آنجا راه نمی‌رفتم . وقتی ماریلا مرا برای انجام کاری به آن اتاق می‌فرستاد، روی نوک پنجه قدم برمی‌داشتم که انگار در جای مهمی هستم و همین که بیرون می‌آمدم نفس راحتی می‌کشیدم.

55

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.