بریدۀ کتاب
علیقلی جان، به سگِ لنگِ ولگردی میمانم در کوچههای غروب. بر سر چهارراهی حقیر٬ در انتهای شب٬ ایستادهام [...]؛ پایم اذیتم میکند و گرسنهام٬ عابری مست و خراب میگذرد. میایستد و مرا سدا میکند. بهسوی من میآید و دست بر سرم میکشد و گریه میکند. دست لنگم را میبوسد و اشک مستش میبارد.
علیقلی جان، به سگِ لنگِ ولگردی میمانم در کوچههای غروب. بر سر چهارراهی حقیر٬ در انتهای شب٬ ایستادهام [...]؛ پایم اذیتم میکند و گرسنهام٬ عابری مست و خراب میگذرد. میایستد و مرا سدا میکند. بهسوی من میآید و دست بر سرم میکشد و گریه میکند. دست لنگم را میبوسد و اشک مستش میبارد.
1
(0/1000)