بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مهدی ام

@mah_di

38 دنبال شده

6 دنبال کننده

                      فکر می‌کنم اصولاً آدم باید کتاب‌هایی بخواند که گازش می‌گیرند و نیشش می‌زنند...!

اگر کتابی که می‌خوانیم مثلِ یک مُشت به جمجمه‌مان نخورد و بیدارمان نکند، پس چرا می‌خوانیمش ؟
که به قولِ تو حال‌مان خوش بشود ؟ خدای من، بدونِ کتاب هم می‌شود خوش‌حال بود. تازه لازم باشد، خودمان می‌توانیم از این کتاب‌هایی بنویسیم که حال‌مان را خوش می‌کند...!

اما ما نیاز به کتاب‌هایی داریم که مثلِ یک ناخوشحالیِ سختِ دردناک متأثرمان کند، مثلِ مرگِ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛ مثلِ زمانی که در جنگل‌ها راه می‌رویم، دور از همه‌ی آدم‌ها؛ مثل یک خودکشی؛ کتاب باید مثلِ تبری باشد برای دریایِ یخ‌زده‌ی درونمان...! ( فرانتس کافکا)
                    
yadmand

یادداشت‌ها

                آیا انتشارات ابراهیم هادی برای برپایی اردوهای برزخی با ملک الموت قرارداد دارد؟!
دروغ بود و دیگر هیچ کانال gholow2@ به نام غلو پژوهی ادعاهای دروغ این کتاب بررسی کرده یه نمونش براتون میارم ::: در کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت، می خوانیم:
«جوان پشت میز، به آن کتاب بزرگ اشاره کرد. وقتی تعجب من را دید، گفت: کتاب خودت هست، بخوان. امروز برای حسابرسی، همین که خودت آن را ببینی کافی است. چقدر این جمله آشنا بود. در یکی از جلسات قرآن، استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: اقرأ کتابک، کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا. این جوان درست ترجمه همین آیه را به من گفت» (سه دقیقه در قیامت، ص23، چاپ15).

در این جا نویسنده صریحاً می گوید که آن چه شنیده ترجمه این آیه بوده است نه خود آیه. در حالی که در جای دیگر کتاب می نویسد: «آن جا زمان مطرح نبود. آن جا احتیاج به کلام نبود.» (همان، ص83). و نیز می نویسد: «لازم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يك نگاه مي فهميدم.» (همان، ص68). همچنان که آقای امینی خواه شارح کتاب، در پاسخ به کانال غلوپژوهی بر همین نکته تأکید کردند که در آن عالم گفتگویی وجود ندارد تا عربی یا فارسی باشد!
اکنون می پرسیم اگر گفتگویی وجود نداشت، پس ملکِ حسابرس، چه چیزی را به عنوان ترجمه آیه به راوی گفته است؟! اساساً اگر حقیقت امور را می دیده و نه ظواهری مثل الفاظ را، پس چرا می گوید: جمله ای شنیدم که یادآور آیه قرآن بود نه خود آن؟! و چرا می گوید: ترجمه قرآن را شنیده ام نه خود قرآن را؟! در جایی که لفظی نیست، ترجمه چه معنا دارد؟!
البته بماند که اگر لفظی در کار نبود پس چرا می نویسد: «سمت چپ بالای صفحه اول با خطی درشت نوشته شده بود... این عدد چیه...» (همان، ص23). آیا نویسنده و شارح کتاب، مفهوم گفتگو و ارتباط آن با نوشتار را می دانند؟!
مورد دیگر برای نقد میارم از این کانال:::در چاپ چهاردم سه دقیقه در قیامت داستان‌های بسیاری را در تأثیرات و کرامات کتاب افزوده‌اند، از آن جمله داستان خانم دکتر بدحجابی که به طور اتفاقی با کتاب آشنا، و با خواندن آن متحول می‌شود. به صورت کاملاً اتفاقی در همان روز تصادف کرده، و به برزخ می‌رود. مأموران برزخ، توبه او را ناکافی شمرده و می‌گویند باید پسران و‌ مردانی که با حجاب بدش تحریک‌شان کرده هم راضی شوند! سرانجام به یاد کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت می افتد و به تقلید از نویسنده آن کتاب -که مشکلات دنیا و آخرت را حل کرده- با توسل به حضرت زهرا س به دنیا برمی‌گردد، و‌ با هوشمندی خارق العاده و حدسی غیرمنتظره، بی‌هیچ واسطه‌ای راوی کتاب را پیدا می‌کند تا از او بپرسد چگونه مردانی که با پوشش بد خود تحریکشان کرده، بیابد.

چه بسا قسمت عجیب‌تر داستان، چگونگی جلب رضایت خانم دکتر زیبارو از ۱۱۰۰ مرد چشم‌چران بوده که قصه‌پرداز به علت محدودیت‌های فرهنگی ناگزیز از سانسور آن شده است!
گفتنی است در منابع دینی نه تنها شاهد روشنی از رضایت‌خواهی در چنین نمونه‌هایی نیست بلکه بطلان آن روشن است.
        

باشگاه‌ها

باشگاه کارآگاهان

376 عضو

نجواگر

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

مهدی ام پسندید.

مفتخرم اولین فارسی زبانی باشم که برای برنده‌ی جایزه‌ی بوکر ۲۰۲۳ ریویو می‌نویسم. صبح فصل اول و ساعتی قبل به هنگام بازگشت به منزل، فصل دوم کتاب را خواندم. اعتراف می‌کنم در حین مطالعه احساس زندگی در دنیای اورول را داشتم. بنابراین فضایی که آقای لینچ خلق کرده، تاریک و رعب‌انگیز است. وقایع در کشور ایرلند به وقوع می‌پیوندند ولی دست‌کم در این دو فصل متوجه نشدم ایشان چه دوره‌ای از زمان را روایت می‌کند، به هر روی با دقت به چند موضوع، ظاهرا خیلی از امروز دور نیستیم. شخصیت اصلی کتاب یک زن مایکروبایولوژیست به نام «ایلیش» است. ایلیش همسری به نام «لاری» دارد که معلم و همچنین یکی از رهبران اتحادیه‌ی کارگری است. آن‌ها چهار فرزند دارند و به همراه پدری مسن که به بیماری زوال عقل مبتلاست در یک خانه زندگی می‌کنند. داستان در شبی به ظاهر آرام آغاز می‌شود، زمانی که دو تن از ماموران جی‌ان‌اس‌بی(پلیس مخفی که به تازگی توسط راست افراطی در ایرلند تشکیل شده)، در خانه را می‌زنند و از ایلیش سراغ همسرش را می‌گیرند. برای جلوگیری از اسپویل بیش از این به داستان ورود نمی‌کنم. ادامه دارد و اگر بشود آن را کامنت می‌کنم

این یادداشت حاکی از حسادت کسی به زندگی غربی هاست. این فاضلاب زندگی غربی که گفتی برای خیلی از مردم خاورمیانه بهشتی که بهش نمیرسن. یادداشت شما جز چرت و پرت ترین یادداشت هایی بود که تو بهخوان دیدم.
                قسمتی از کتاب  :  آدم های خوشبخت موجودات مشکوکی اند. به هر حال شک ندارم نوشته های آدم های « خوشبخت» بسیار ملال آور خواهد بود، چیزی شبیه نوشته های پائولو کوئلیو. نوشته های لطیف و « پاکیزه» . نه، ادبیات باید بشوراند، اعصاب را خرد کند، نگران کننده باشد، مثل سیلی که به گوش بخورد.انگار شانزده سالمان باشد و ناگهان اثری از سلین یا سلینجر یا فاکنر را کشف کنیم... چه ضربه ی سهمگینی ! به نظرم آن چه نوشتن از آن تغذیه می کند ناآرامی است و ادبیات واقعی فقط از دل طوفان ها و تندبادها در می آید نه از آرامش سطحی. آن کس که از آرامش سطحی حرف می زند بهتر است قرص خواب آور ببلعد. ادبیات را نمی شود با احساسات « خوب» آفرید. بلکه باید نویسنده را به استفاده از منطق و احساس و انفعال و تخیل و خشونتش واداشت.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

مهدی ام پسندید.
اومدم ویرایشش کنم دیدم گزینه ویرایش نداره حدودا صفحه 54 هست این قسمت نه صفحه یک
درود جناب من از شما سوال داشتم نه تلگرام جواب دادید نه ایمیل از چه طریق پیام بدم بهتون؟ یه مورد این بود تعداد کمی مطلب در مورد کافکا بود خواستم نظرتون بپرسم مثل پاراگراف زیر: دو تا کا رو با هم اشتباه گرفتید. تو ایران باید کافکا می‌خوندید، اما کامو خوندید. دلیلش برتری یکی بر دیگری نبود. دلیلش این بود که نمیخواستید کافکا رو بفهمید. چون نمیخواستید کسی جایی که توش هستید رو بتون معرفی کنه. کافکا معرفی‌کننده‌ست، و معرفی‌کننده‌ها گزنده هستند. @bookish_soheil
یکی از هنرمندی‌های کافکا این بود که با صراحت مردم پست‌پسند رو معرفی می‌کرد و نشون میداد ازینکه حاضر نیستند شفقت داشته باشند احساس رضایت دارند. حتی وقتی بستری وجود داره که تضادشون با اهل شفقت و بزرگ‌منشی برملا بشه. و این فرق داره با اینکه خجالت نکشند. خجالت نکشیدن‌شون رو نویسندگان دیگه هم تونستن تا حدی معرفی کنند، اما حس رضایت داشتن رو کافکا ترسیم کرد. و این انقدر دارک بود که فکر کردند خود کافکا مریض شده.
ویدیوهای آقای موزون هست و معلومه و مشخصه البته اگر شخص آقای موزون هم اصلا نمیمومد کتاب و بررسی کنه از اونجایی که انسان ها عقل دارند به سادگی میتوانستند کتاب بررسی کنند و اباطیل را تشخیص دهند @mosaafer