مهدی ام
38 دنبال شده
6 دنبال کننده
فکر میکنم اصولاً آدم باید کتابهایی بخواند که گازش میگیرند و نیشش میزنند...! اگر کتابی که میخوانیم مثلِ یک مُشت به جمجمهمان نخورد و بیدارمان نکند، پس چرا میخوانیمش ؟ که به قولِ تو حالمان خوش بشود ؟ خدای من، بدونِ کتاب هم میشود خوشحال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حالمان را خوش میکند...! اما ما نیاز به کتابهایی داریم که مثلِ یک ناخوشحالیِ سختِ دردناک متأثرمان کند، مثلِ مرگِ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛ مثلِ زمانی که در جنگلها راه میرویم، دور از همهی آدمها؛ مثل یک خودکشی؛ کتاب باید مثلِ تبری باشد برای دریایِ یخزدهی درونمان...! ( فرانتس کافکا)
یادداشتها
باشگاهها
چالشها
بریدههای کتاب
فعالیتها
18
2
مفتخرم اولین فارسی زبانی باشم که برای برندهی جایزهی بوکر ۲۰۲۳ ریویو مینویسم. صبح فصل اول و ساعتی قبل به هنگام بازگشت به منزل، فصل دوم کتاب را خواندم. اعتراف میکنم در حین مطالعه احساس زندگی در دنیای اورول را داشتم. بنابراین فضایی که آقای لینچ خلق کرده، تاریک و رعبانگیز است. وقایع در کشور ایرلند به وقوع میپیوندند ولی دستکم در این دو فصل متوجه نشدم ایشان چه دورهای از زمان را روایت میکند، به هر روی با دقت به چند موضوع، ظاهرا خیلی از امروز دور نیستیم. شخصیت اصلی کتاب یک زن مایکروبایولوژیست به نام «ایلیش» است. ایلیش همسری به نام «لاری» دارد که معلم و همچنین یکی از رهبران اتحادیهی کارگری است. آنها چهار فرزند دارند و به همراه پدری مسن که به بیماری زوال عقل مبتلاست در یک خانه زندگی میکنند. داستان در شبی به ظاهر آرام آغاز میشود، زمانی که دو تن از ماموران جیاناسبی(پلیس مخفی که به تازگی توسط راست افراطی در ایرلند تشکیل شده)، در خانه را میزنند و از ایلیش سراغ همسرش را میگیرند. برای جلوگیری از اسپویل بیش از این به داستان ورود نمیکنم. ادامه دارد و اگر بشود آن را کامنت میکنم
17
6
قسمتی از کتاب : آدم های خوشبخت موجودات مشکوکی اند. به هر حال شک ندارم نوشته های آدم های « خوشبخت» بسیار ملال آور خواهد بود، چیزی شبیه نوشته های پائولو کوئلیو. نوشته های لطیف و « پاکیزه» . نه، ادبیات باید بشوراند، اعصاب را خرد کند، نگران کننده باشد، مثل سیلی که به گوش بخورد.انگار شانزده سالمان باشد و ناگهان اثری از سلین یا سلینجر یا فاکنر را کشف کنیم... چه ضربه ی سهمگینی ! به نظرم آن چه نوشتن از آن تغذیه می کند ناآرامی است و ادبیات واقعی فقط از دل طوفان ها و تندبادها در می آید نه از آرامش سطحی. آن کس که از آرامش سطحی حرف می زند بهتر است قرص خواب آور ببلعد. ادبیات را نمی شود با احساسات « خوب» آفرید. بلکه باید نویسنده را به استفاده از منطق و احساس و انفعال و تخیل و خشونتش واداشت.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
0
102
0
1
2
22
13
0
1
1
5
0
18
5
42
16