بریدۀ کتاب
1402/11/14
4.5
18
صفحۀ 111
در مسیر فرودگاه بودند که حاجی یکدفعه به راننده گفت: «نگه دار...،نگه دار!» راننده سریع ترمز کرد و گوشهای ایستاد.حاجی شیشه را کشید پایین و سرش را از پنجرهٔ ماشین بیرون برد.با اشتیاق خاصی به آسمان نگاه کرد.حاجی در بین راه دوبار دیگر هم ماشین را نگه داشت تا آسمان را ببیند.بار آخر زیر لب گفت: «چقدر آسمون امشب قشنگه!»
در مسیر فرودگاه بودند که حاجی یکدفعه به راننده گفت: «نگه دار...،نگه دار!» راننده سریع ترمز کرد و گوشهای ایستاد.حاجی شیشه را کشید پایین و سرش را از پنجرهٔ ماشین بیرون برد.با اشتیاق خاصی به آسمان نگاه کرد.حاجی در بین راه دوبار دیگر هم ماشین را نگه داشت تا آسمان را ببیند.بار آخر زیر لب گفت: «چقدر آسمون امشب قشنگه!»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.