بریدۀ کتاب
1403/1/14
3.4
3
صفحۀ 36
نسیم شامگاهی برای تنهایی میوزد. دف در سنگ برای تنهایی میکوبد و روح تاک، برلی تنهایی سماع کُندش را به سوی آسمان میپیچد. همهی اینها هست و هست،و گلایهای نیست جز اینکه چرا غم و مَلک، با هم، بعضی را برمیگزینند، در فراق فراق و وصال مدام...
نسیم شامگاهی برای تنهایی میوزد. دف در سنگ برای تنهایی میکوبد و روح تاک، برلی تنهایی سماع کُندش را به سوی آسمان میپیچد. همهی اینها هست و هست،و گلایهای نیست جز اینکه چرا غم و مَلک، با هم، بعضی را برمیگزینند، در فراق فراق و وصال مدام...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.