بریدهای از کتاب درنایی در میان گرگها اثر جون هور
1404/5/9
صفحۀ 263
من چنان ساده لوح بودم که متوجه نشدم زندگی مان هرگز عادی نبوده است. متوجه نشدم پشت دیوارهای عمارتی که در آن زندگی می کردم همیشه ظلمتی وجود داشته است.حالا به هر سمتی که نگاه میکردم آن ظلمت را میدیدم؛ ظلمتی که روح را آزار می داد.
من چنان ساده لوح بودم که متوجه نشدم زندگی مان هرگز عادی نبوده است. متوجه نشدم پشت دیوارهای عمارتی که در آن زندگی می کردم همیشه ظلمتی وجود داشته است.حالا به هر سمتی که نگاه میکردم آن ظلمت را میدیدم؛ ظلمتی که روح را آزار می داد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.