بریده‌ای از کتاب ناجیان؛ پولاددل (قسمت اول) اثر برندون سندرسون

بریدۀ کتاب

صفحۀ 182

«به قسمتی نگاه کردم که پر از اشیای کشنده ی به ظاهر بی خطر بود در مورد آنها حس خوبی نداشتم. پیش از این آدم کشته بودم اما صادقانه بگویم با تفنگی در دست هایم آن هم به خاطر اینکه مجبور بودم. درباره فلسفه زندگی چیز زیادی نمیدانستم، اما یکی از آنهایی را که پدرم یادم داده بود همیشه در خاطر داشتم هرگز مشت اول رو تو نزن اگه مجبور شدی مشت دوم رو بزنی، طوری بزن که مطمئن باشی اون برای زدن مشت سوم نمیتونه از جاش بلند بشه.»

«به قسمتی نگاه کردم که پر از اشیای کشنده ی به ظاهر بی خطر بود در مورد آنها حس خوبی نداشتم. پیش از این آدم کشته بودم اما صادقانه بگویم با تفنگی در دست هایم آن هم به خاطر اینکه مجبور بودم. درباره فلسفه زندگی چیز زیادی نمیدانستم، اما یکی از آنهایی را که پدرم یادم داده بود همیشه در خاطر داشتم هرگز مشت اول رو تو نزن اگه مجبور شدی مشت دوم رو بزنی، طوری بزن که مطمئن باشی اون برای زدن مشت سوم نمیتونه از جاش بلند بشه.»

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.