بریده‌ای از کتاب رب لوبیای شیرین اثر سوکگاوا دورین

mobina

mobina

1403/9/30

بریدۀ کتاب

صفحۀ 49

تمام زمانی که در عمرش هدر داده بود گویی به قدم‌هایش چسبیده و او را به پایین می‌کشید. احساس می‌کرد تکه‌ای زباله است که از این کوچه به آن کوچه جابه‌جا می‌شود. بمیر. فکر کرد صدای نجوایی می‌شنود. بمیر. بهتر نبود بمیرد؟

تمام زمانی که در عمرش هدر داده بود گویی به قدم‌هایش چسبیده و او را به پایین می‌کشید. احساس می‌کرد تکه‌ای زباله است که از این کوچه به آن کوچه جابه‌جا می‌شود. بمیر. فکر کرد صدای نجوایی می‌شنود. بمیر. بهتر نبود بمیرد؟

5

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.