بریدهای از کتاب خاکستر گنجشک ها اثر حامد عسکری
1402/12/12
صفحۀ 20
تا سرمش تمام شود، بالای سرش نشستم. به زحمت این سرم را پیدا کرده بودم. گاهی بیهوش میشد و گاهی به هوش میآمد. مسکنهایی که توی سرم زده بودم، کم کم اثرش را گذاشته و منگش کرده بود. میخواستم سکوتش را بشکنم و از طرفی هوشیاریش را بسنجم. گفتم: «اسمت چیه؟» - خدیجه. - چند سالته؟ - ۹ سال. - مدرسه میری؟ - میرفتم. تعطیل شد. - چه بازی ای رو خیلی خوب بلدی؟ - قایم موشک. موشکها می آن، ما قایم میشیم. قایم... موشک... قایم... موشک. ما بعضی وقتها اونقدر خوب قایم میشیم که هیچ امدادگری نمیتونه پیدامون کنه.
تا سرمش تمام شود، بالای سرش نشستم. به زحمت این سرم را پیدا کرده بودم. گاهی بیهوش میشد و گاهی به هوش میآمد. مسکنهایی که توی سرم زده بودم، کم کم اثرش را گذاشته و منگش کرده بود. میخواستم سکوتش را بشکنم و از طرفی هوشیاریش را بسنجم. گفتم: «اسمت چیه؟» - خدیجه. - چند سالته؟ - ۹ سال. - مدرسه میری؟ - میرفتم. تعطیل شد. - چه بازی ای رو خیلی خوب بلدی؟ - قایم موشک. موشکها می آن، ما قایم میشیم. قایم... موشک... قایم... موشک. ما بعضی وقتها اونقدر خوب قایم میشیم که هیچ امدادگری نمیتونه پیدامون کنه.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.