بریده‌ای از کتاب چشم هایش اثر بزرگ علوی

Silver

Silver

1404/4/10

بریدۀ کتاب

صفحۀ 181

به من می گفت :چشم های تو مرا به این روز انداخت. این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده. تاب و تحمل نگاه های تورا نداشتم. نمی دیدی که چشم به زمین میدوختم؟ به او گفتم:در چشم های من دقیق تر نگاه کن! جز تو هیچ چیزی در آن نیست.

به من می گفت :چشم های تو مرا به این روز انداخت. این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده. تاب و تحمل نگاه های تورا نداشتم. نمی دیدی که چشم به زمین میدوختم؟ به او گفتم:در چشم های من دقیق تر نگاه کن! جز تو هیچ چیزی در آن نیست.

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.