بریدۀ کتاب

ناتور دشت
بریدۀ کتاب

صفحۀ 145

این یکی از بَدیای لیوس بود. تو ووتن که بودیم همه جور سوال خصوصی از آدم می پرسید ولی همون سوالا رو از خودش که میپرسیدی عصبانی می شد. یکی از اشکالای این روشنفکرا و آدمای باهوش اینه که درباره ی چیزی حرف نمیزنن مگه اینکه مهارِ قضیه، دست خودشون باشه. همیشه می خوان وقتی خودشون خفه شدن تو هم خفه شی و وقتی خودشون می رن تو اتاق شون تو هم بری . تو ووتن هم که بود بدش می اومد بعد از حرفای اون، ما بشینیم گپ بزنیم _قشنگ میشد فهمید_ منظورم من و بچه های دیگه‌س. اونم تو اتاق یکی دیگه. لیوس از این کار متنفر بود. همیشه دوست داشت بعدِ حرفاش همه برگردن اتاقاشون و خفه‌شن، از خود راضی، از این می ترسید که حرفِ کسِ دیگه جالب تر و هوشمندانه تر باشه.

این یکی از بَدیای لیوس بود. تو ووتن که بودیم همه جور سوال خصوصی از آدم می پرسید ولی همون سوالا رو از خودش که میپرسیدی عصبانی می شد. یکی از اشکالای این روشنفکرا و آدمای باهوش اینه که درباره ی چیزی حرف نمیزنن مگه اینکه مهارِ قضیه، دست خودشون باشه. همیشه می خوان وقتی خودشون خفه شدن تو هم خفه شی و وقتی خودشون می رن تو اتاق شون تو هم بری . تو ووتن هم که بود بدش می اومد بعد از حرفای اون، ما بشینیم گپ بزنیم _قشنگ میشد فهمید_ منظورم من و بچه های دیگه‌س. اونم تو اتاق یکی دیگه. لیوس از این کار متنفر بود. همیشه دوست داشت بعدِ حرفاش همه برگردن اتاقاشون و خفه‌شن، از خود راضی، از این می ترسید که حرفِ کسِ دیگه جالب تر و هوشمندانه تر باشه.

1

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.