بریده‌ای از کتاب قلب ضعیف و بوبوک اثر فیودور داستایفسکی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 53

هیچ می‌دانستی که این محبت تو دیگر دارد خفه‌ام می‌کند؟ می‌دانی چند بار موقع خواب وقتی به تو فکر می‌کردم (آخر همیشه قبل از خواب به تو فکر می‌کنم) چشم‌هایم پر از اشک شده و قلبم به درد آمده چون که... چون... خب، چون تو خیلی به من محبت داری و من نمی‌توانم این بار را از روی دوشم بردارم، نمی‌توانم این عشق تو را با هیچ چیزی جبران کنم....

هیچ می‌دانستی که این محبت تو دیگر دارد خفه‌ام می‌کند؟ می‌دانی چند بار موقع خواب وقتی به تو فکر می‌کردم (آخر همیشه قبل از خواب به تو فکر می‌کنم) چشم‌هایم پر از اشک شده و قلبم به درد آمده چون که... چون... خب، چون تو خیلی به من محبت داری و من نمی‌توانم این بار را از روی دوشم بردارم، نمی‌توانم این عشق تو را با هیچ چیزی جبران کنم....

19

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.