بریده‌ای از کتاب زیبا صدایم کن اثر فرهاد حسن زاده

بریدۀ کتاب

صفحۀ 75

گفتم حیف شد ولی یه روز دوست دارم برم بالا یعنی میشه؟ بابا گفت: «چرا نمیشه؟ بالای تاور حرف نداره لامصب بالا که هستی آدما مث مورچه ان لامصب وقتی چند تن آهنو سیمانو با یه فشار دست جابه جا می کنی خیلی کیف میده. صورتش پر از شادی شد و چشمهاش یک جور دیگر گفت: اون بالا حس میکنی خیلی زورت زیاده حس میکنی اصلا آدم بدبختی نیستی بدبختی تو مشتته، میفهمی زیبا مشتتو که وا کنی و و فوتش کنی بدبختی می پره نه زیبا خانومی عینهو به پرررر که فوتش میکنی تو باد .خیلی چرت و پرت میگم ؟ اگه پرت و پلا میگم بگو من خیلی وقته با یه آدم حسابی حرف نزدم. دلم سوخت از بس دیوانه دور و برش ریخته بود به من میگفت آدم حسابی گفتم نه راس میگی آدم اون بالا که باشه خب احساس قدرت میکنه دیگه یعنی عالیه من که خیلی دلم میخواد برم بالا فکر کنم بهتر از جزایر قناری باشه.»

گفتم حیف شد ولی یه روز دوست دارم برم بالا یعنی میشه؟ بابا گفت: «چرا نمیشه؟ بالای تاور حرف نداره لامصب بالا که هستی آدما مث مورچه ان لامصب وقتی چند تن آهنو سیمانو با یه فشار دست جابه جا می کنی خیلی کیف میده. صورتش پر از شادی شد و چشمهاش یک جور دیگر گفت: اون بالا حس میکنی خیلی زورت زیاده حس میکنی اصلا آدم بدبختی نیستی بدبختی تو مشتته، میفهمی زیبا مشتتو که وا کنی و و فوتش کنی بدبختی می پره نه زیبا خانومی عینهو به پرررر که فوتش میکنی تو باد .خیلی چرت و پرت میگم ؟ اگه پرت و پلا میگم بگو من خیلی وقته با یه آدم حسابی حرف نزدم. دلم سوخت از بس دیوانه دور و برش ریخته بود به من میگفت آدم حسابی گفتم نه راس میگی آدم اون بالا که باشه خب احساس قدرت میکنه دیگه یعنی عالیه من که خیلی دلم میخواد برم بالا فکر کنم بهتر از جزایر قناری باشه.»

9

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.