بریدۀ کتاب

بی سرزمین
بریدۀ کتاب

صفحۀ 72

احساس کرد خوب پیش می‌رود، تا نیم ساعت بعد که پیاز سوخت و کوفته‌های گوشت و بلغور در تابه وا رفتند. با فکر مادرش و اینکه دیگر هرگز طعم کبه‌اش را نخواهد چشید، غذای وارفته را با بغض خورد.

احساس کرد خوب پیش می‌رود، تا نیم ساعت بعد که پیاز سوخت و کوفته‌های گوشت و بلغور در تابه وا رفتند. با فکر مادرش و اینکه دیگر هرگز طعم کبه‌اش را نخواهد چشید، غذای وارفته را با بغض خورد.

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.