بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 102

آقا بعد از صحبت‌های او، به یکی از محافظ‌ها اشاره کرد. محافظ جلو رفت و آقا کسی را بین جمعیت نشان داد. حواسم جمع بود ببینم چه اتفاقی می‌افتد! یک‌نفر داخل جمعیت شد و چیزی شبیه نامه از پسری که روی ویلچر نشسته بود گرفت و برد داد به آقا. ایشان با ظرافت نامه را به پسری که روی ویلچر نشسته بود نشان داد که یعنی خیالت راحت، گرفتمش! لبخند پسر را از آن بالای جایگاه دیدم و برای خوشحالی‌اش، خوشحال شدم...

آقا بعد از صحبت‌های او، به یکی از محافظ‌ها اشاره کرد. محافظ جلو رفت و آقا کسی را بین جمعیت نشان داد. حواسم جمع بود ببینم چه اتفاقی می‌افتد! یک‌نفر داخل جمعیت شد و چیزی شبیه نامه از پسری که روی ویلچر نشسته بود گرفت و برد داد به آقا. ایشان با ظرافت نامه را به پسری که روی ویلچر نشسته بود نشان داد که یعنی خیالت راحت، گرفتمش! لبخند پسر را از آن بالای جایگاه دیدم و برای خوشحالی‌اش، خوشحال شدم...

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.