بریدۀ کتاب
1403/8/16
4.3
21
صفحۀ 140
انگار حالا درست درک کرده بودم که بالاخره در هر کجا باید یک نفر مدیر باشد و تجربه هم به من ثابت کرد که این تبعیت از شوهر شاید سخت باشد؛ ولی آرامش دارد. فهمیده بودم که همین تبعیت است که احترام دو طرفه ایجاد میکند و هر چقدر بیشتر به مرتضی میرسم، بیشتر حواسش جمع من میشود. حالا هیچ چیز در زندگی برایم شیرینتر از رضایت مرتضی نبود. در مسیر این تبعیت، هم اختلافنظر پیش میآمد و هم دلخوری و دلگیری، اما خیلی زود بین خودمان حلش میکردیم. ناراحتیهایمان همیشه بین خودمان میماند و هیچوقت خانوادهها درگیرش نمیشدند. در همان جلسه خواستگاری هم مرتضی گفته بود که دوست ندارد در آینده، خانوادهها در جریان اختلاف سلیقههایمان باشند. برای همین، حتی اگر سرموضوعی از هم دلگیر میشدیم، یک بار هم نشده بود که پیش خانوادهها با هم سرسنگین حرف بزنیم.
انگار حالا درست درک کرده بودم که بالاخره در هر کجا باید یک نفر مدیر باشد و تجربه هم به من ثابت کرد که این تبعیت از شوهر شاید سخت باشد؛ ولی آرامش دارد. فهمیده بودم که همین تبعیت است که احترام دو طرفه ایجاد میکند و هر چقدر بیشتر به مرتضی میرسم، بیشتر حواسش جمع من میشود. حالا هیچ چیز در زندگی برایم شیرینتر از رضایت مرتضی نبود. در مسیر این تبعیت، هم اختلافنظر پیش میآمد و هم دلخوری و دلگیری، اما خیلی زود بین خودمان حلش میکردیم. ناراحتیهایمان همیشه بین خودمان میماند و هیچوقت خانوادهها درگیرش نمیشدند. در همان جلسه خواستگاری هم مرتضی گفته بود که دوست ندارد در آینده، خانوادهها در جریان اختلاف سلیقههایمان باشند. برای همین، حتی اگر سرموضوعی از هم دلگیر میشدیم، یک بار هم نشده بود که پیش خانوادهها با هم سرسنگین حرف بزنیم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.