بریده‌ای از کتاب ناطور دشت اثر جی. دی. سلینجر

بریدۀ کتاب

صفحۀ 145

آنچه واقعاً دلم می‌خواست، این بود که خودکشی کنم. دلم می‌خواست خودم را پرت کنم پایین. اگر یقین داشتم که به محض زمین خوردن کسی پیدا می‌شود که پارچه‌ای روی جسد من بکشد، احتمال داشت این کار را بکنم. دلم نمی‌خواست یک مشت آدم فضول و احمق بیایند و به بدن متلاشی شده و خون آلود من نگاه بکنند.

آنچه واقعاً دلم می‌خواست، این بود که خودکشی کنم. دلم می‌خواست خودم را پرت کنم پایین. اگر یقین داشتم که به محض زمین خوردن کسی پیدا می‌شود که پارچه‌ای روی جسد من بکشد، احتمال داشت این کار را بکنم. دلم نمی‌خواست یک مشت آدم فضول و احمق بیایند و به بدن متلاشی شده و خون آلود من نگاه بکنند.

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.