بریدهای از کتاب مادر اثر ماکسیم گورکی
1402/10/3
صفحۀ 173
دائما از خودم میپرسم که محل من کجاست و اونو پیدا نمیکنم. باید با مردم حرف زد و من این کار رو بلد نیستم...همه چیزو میبینم...تموم خفتها و خواریهای بشر رو حس میکنم...و از بیان اونها عاجزم...روح گنگی دارم.
دائما از خودم میپرسم که محل من کجاست و اونو پیدا نمیکنم. باید با مردم حرف زد و من این کار رو بلد نیستم...همه چیزو میبینم...تموم خفتها و خواریهای بشر رو حس میکنم...و از بیان اونها عاجزم...روح گنگی دارم.
(0/1000)
نیلما☔
1402/11/26
1