بریدۀ کتاب

مادر
بریدۀ کتاب

صفحۀ 173

دائما از خودم می‌پرسم که محل من کجاست و اونو پیدا نمی‌کنم. باید با مردم حرف زد و من این کار رو بلد نیستم...همه چیزو می‌بینم...تموم خفت‌ها و خواری‌های بشر رو حس می‌کنم...و از بیان اونها عاجزم...روح گنگی دارم.

دائما از خودم می‌پرسم که محل من کجاست و اونو پیدا نمی‌کنم. باید با مردم حرف زد و من این کار رو بلد نیستم...همه چیزو می‌بینم...تموم خفت‌ها و خواری‌های بشر رو حس می‌کنم...و از بیان اونها عاجزم...روح گنگی دارم.

7

(0/1000)

نظرات

نیلما☔

1402/11/26

چقدر ذره ذرهٔ مونولوگ‌های مادر رو درک می‌کنم و دوست دارم.

1