بریدهای از کتاب آتش بدون دود: اتحاد بزرگ اثر نادر ابراهیمی
1403/10/20
صفحۀ 204
غم ، مهار شدنی است . به قدرتی که تو برای سرکوب کردنش به کار می بری ، احترام می گذارد . از این قدرت می ترسد . عقب می نشیند ، مُچاله می شود ، در خود فرو می رود ، کوچک و کوچک تر می شود و چون لکّه ابری ناچیز ، در آسمان پهناور روح تو ، کُنجِ دنجی را می پذیرد ، و التماس می کند : 《بگذار اینجا بمانم ! مرا برای روز مبادا نگه دار ! شادی مقدّس است ؛ امّا همیشه به کار نمی آید . محکومم کن ، و در سلولی به زنجیرم بکش ؛ امّا اعدامم نکن ! انسانِ همیشه شاد ، انسان ابلهی است . روزی به من نیازمند خواهی شد ؛ روزی به گریستن ، به در خود فرورفتن ، به بُریدن و به غم متوسّل شدن .... مرا برای آن روز نگه دار ..... 》
غم ، مهار شدنی است . به قدرتی که تو برای سرکوب کردنش به کار می بری ، احترام می گذارد . از این قدرت می ترسد . عقب می نشیند ، مُچاله می شود ، در خود فرو می رود ، کوچک و کوچک تر می شود و چون لکّه ابری ناچیز ، در آسمان پهناور روح تو ، کُنجِ دنجی را می پذیرد ، و التماس می کند : 《بگذار اینجا بمانم ! مرا برای روز مبادا نگه دار ! شادی مقدّس است ؛ امّا همیشه به کار نمی آید . محکومم کن ، و در سلولی به زنجیرم بکش ؛ امّا اعدامم نکن ! انسانِ همیشه شاد ، انسان ابلهی است . روزی به من نیازمند خواهی شد ؛ روزی به گریستن ، به در خود فرورفتن ، به بُریدن و به غم متوسّل شدن .... مرا برای آن روز نگه دار ..... 》
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.