بریدۀ کتاب
1403/3/10
2.8
4
صفحۀ 7
دلیلی دارد که چرا برگشتهام به این دهکده. به اینجا، به جای برگشتن به کانللی، باربارسکو، یا به آلبا. در اینجا به دنیا نیامدهام، حتما. کجا به دنیا آمدهام، نمیدانم. این دوروبر نه خانهای هست، نه تکه زمینی، نه استخوان مردهای که بتوانم بگویم: "ببین پیش از به دنیا آمدنم چه بودهام." نمیدانم از تپهام یا دره، از جنگلم یا خانهای با مهتابی. دختری که مرا روی پلههای کلیسای جامع آلبا سر راه گذاشت، چه بسا حتی از روستا هم نبود. چه بسا دختر مالک عمارتی شهری بود. شاید هم دو زن بیچارهی اهل مونتیچللو یا نئیوه، شاید هم از کراوانتسزانا، مرا در سبد انگورچینی به اینجا آوردهاند. چه کسی میتواند بگوید از گوشت و خون که هستم؟ دنیا را آنقدر که باید گشتهام که بدانم همهی ذریهها خوباند و به اندازهی هم باارزشاند. خب برای همین است که آدم خسته میشود و سعی میکند تا ریشه بدواند، خاک و دیاری بیابد، تا اینکه وجودش ارزش پیدا کند و کمی بیش از گردش معمول فصلی دوام بیاورد. قسمت سوم از مجموعهی پاراگراف آغازین
دلیلی دارد که چرا برگشتهام به این دهکده. به اینجا، به جای برگشتن به کانللی، باربارسکو، یا به آلبا. در اینجا به دنیا نیامدهام، حتما. کجا به دنیا آمدهام، نمیدانم. این دوروبر نه خانهای هست، نه تکه زمینی، نه استخوان مردهای که بتوانم بگویم: "ببین پیش از به دنیا آمدنم چه بودهام." نمیدانم از تپهام یا دره، از جنگلم یا خانهای با مهتابی. دختری که مرا روی پلههای کلیسای جامع آلبا سر راه گذاشت، چه بسا حتی از روستا هم نبود. چه بسا دختر مالک عمارتی شهری بود. شاید هم دو زن بیچارهی اهل مونتیچللو یا نئیوه، شاید هم از کراوانتسزانا، مرا در سبد انگورچینی به اینجا آوردهاند. چه کسی میتواند بگوید از گوشت و خون که هستم؟ دنیا را آنقدر که باید گشتهام که بدانم همهی ذریهها خوباند و به اندازهی هم باارزشاند. خب برای همین است که آدم خسته میشود و سعی میکند تا ریشه بدواند، خاک و دیاری بیابد، تا اینکه وجودش ارزش پیدا کند و کمی بیش از گردش معمول فصلی دوام بیاورد. قسمت سوم از مجموعهی پاراگراف آغازین
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.