بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 103

مسعود سوخته، پسر کریم، دودِ زر را بیرون میداد و کف زخم خورده ی دستش را میخاراند و فکر می‌کرد گاهی اوقات مُردن بهترین اتفاق عالم است. به خصوص در جنگ. با گلوله. خون پاشان و جوان. استغفراللهی گفت و کام عمیق دیگری گرفت از سیگار...

مسعود سوخته، پسر کریم، دودِ زر را بیرون میداد و کف زخم خورده ی دستش را میخاراند و فکر می‌کرد گاهی اوقات مُردن بهترین اتفاق عالم است. به خصوص در جنگ. با گلوله. خون پاشان و جوان. استغفراللهی گفت و کام عمیق دیگری گرفت از سیگار...

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.