بریدۀ کتاب
1402/11/20
3.3
70
صفحۀ 103
مسعود سوخته، پسر کریم، دودِ زر را بیرون میداد و کف زخم خورده ی دستش را میخاراند و فکر میکرد گاهی اوقات مُردن بهترین اتفاق عالم است. به خصوص در جنگ. با گلوله. خون پاشان و جوان. استغفراللهی گفت و کام عمیق دیگری گرفت از سیگار...
مسعود سوخته، پسر کریم، دودِ زر را بیرون میداد و کف زخم خورده ی دستش را میخاراند و فکر میکرد گاهی اوقات مُردن بهترین اتفاق عالم است. به خصوص در جنگ. با گلوله. خون پاشان و جوان. استغفراللهی گفت و کام عمیق دیگری گرفت از سیگار...
3
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.