بریده‌ای از کتاب امنیت و دو داستان دیگر اثر آریل دورفمن

بریدۀ کتاب

صفحۀ 15

گویی ترانه زندگی خود را داشت و هر وقت دلش می‌خواست می‌آمد و می‌رفت و هرگاه تنها خواسته‌اش فراموش کردن آن بود، به جانش می‌آویخت و با آهنگ خود او را به هم می‌ریخت.

گویی ترانه زندگی خود را داشت و هر وقت دلش می‌خواست می‌آمد و می‌رفت و هرگاه تنها خواسته‌اش فراموش کردن آن بود، به جانش می‌آویخت و با آهنگ خود او را به هم می‌ریخت.

294

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.