بریده‌ای از کتاب سیاه خون اثر کورنلیا فونکه

دل آرا صادقی

دل آرا صادقی

4 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 64

مو به او گفته بود :« بنظرت عجیب نیست که وقتی ادم چند بار یک کتاب را می خواند ، ان کتاب خیلی خیلی کلفت تر از اولش می شه ؟ انگار هربار بین کاغذ ها یک جیزی می چسبد ، احساسات ،‌ افکار ، صداها، عطر ها … و وقتی تو بعد از سال ها باز ان کتاب را ورق می زنی ، خودت را لای کاغذ ها پیدا می کنی ، کمی جوان تر و متفاوت تر ، انکار کتاب تو را حفظ کرده و مثل گلی که لای کتاب خشک کرده باشی ، غریبه و در عین حال آشنا . »

مو به او گفته بود :« بنظرت عجیب نیست که وقتی ادم چند بار یک کتاب را می خواند ، ان کتاب خیلی خیلی کلفت تر از اولش می شه ؟ انگار هربار بین کاغذ ها یک جیزی می چسبد ، احساسات ،‌ افکار ، صداها، عطر ها … و وقتی تو بعد از سال ها باز ان کتاب را ورق می زنی ، خودت را لای کاغذ ها پیدا می کنی ، کمی جوان تر و متفاوت تر ، انکار کتاب تو را حفظ کرده و مثل گلی که لای کتاب خشک کرده باشی ، غریبه و در عین حال آشنا . »

9

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.