بریدهای از کتاب گچ پژ اثر محسن رضوانی
1403/8/2
صفحۀ 1
حالیه را نمی دانم. لکن ما که در مدرسه می رفتیم، در دبستان "شکوه همایونی" ناظمی داشتیم که هر نوبه، خبط و خطایی سر میزد از احدی، طپانچه ای حواله بناگوش می کرد و می فرستاد پی مادرش، با او بیاید مدرسه... ناظم خوش انصاف روزگار! مادر ما نای و پای آمدن و ایستادن ندارد. ما خطا کاران را به پدر مان _علی_ ببخش.
حالیه را نمی دانم. لکن ما که در مدرسه می رفتیم، در دبستان "شکوه همایونی" ناظمی داشتیم که هر نوبه، خبط و خطایی سر میزد از احدی، طپانچه ای حواله بناگوش می کرد و می فرستاد پی مادرش، با او بیاید مدرسه... ناظم خوش انصاف روزگار! مادر ما نای و پای آمدن و ایستادن ندارد. ما خطا کاران را به پدر مان _علی_ ببخش.
(0/1000)
دانشآموز
1403/8/2
0